ترجمه مقاله

دست افزار

لغت‌نامه دهخدا

دست افزار. [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) افزار دست . دست ابزار. ابزار دست . آله ای که کار دست بدان کنند یا افزار کفش را گویند. (آنندراج ). آلت کار پیشه وران و کاسبان که به هندی هیتار گویند مثل تیشه و رنده و درفش و امثال آن . (غیاث ). ابزار و آلت وادات و اسباب . (ناظم الاطباء). افزاری که در دست گیرند و بدان کار انجام دهند. هر افزار که با دست بکار برند. آلتی که بدان عملی را انجام کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آلة. اداة. بزة. (دهار). صعدة. (منتهی الارب ). آلت . (مهذب الاسماء). ادات . (بحر الجواهر) : نارون ، درختی باشد سخت و بیشتر راست بالد و چوب او از سختی که بود بیشتر به دست افزار لادگران کنند. (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 369). نشکرده ؛ دست افزار کفش دوز و موزه دوز بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
مقدری است نه چونانکه قدرتش دوم است
مؤثری است نه از چیز و نه به دست افزار.

ناصرخسرو.


آلتهای حرف و دست افزارهای صناع او پدید آورد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
گرچه خاقانی اهل حضرت نیست
یاد دربانش هست دست افزار.

خاقانی .


اکنون بیا تا ببینیم که چه چیز پیش نهاده است و ترا کرا می کند که چندین دست افزار را در آن ببازی . (کتاب المعارف ). متقاضیان گرسنگی و تشنگی را بفرستند که خلل پدید آمده است تا حواس در کار آید و دست افزار در کار آرد. (کتاب المعارف ).
نیست بافنده کس به دست افزار
نه به ماکونورد و پاافشار.

شیخ آذری .


حاصل از دست گردد این پرگار
غیر دست است جمله دست افزار.

آذری .


گر نفس می خواست بهرش می تراشیدم اثر
در هنرمندیست آه و ناله دست افزار ما.

ظهوری (از آنندراج ).


شش جهت چاک پس و پیشت و جیب و دامن
و آستین هر دو که آن است تو را دست افزار.

(دیوان نظام قاری ص 11).


- دست افزار زفت ؛ شارحان مثنوی این ترکیب را کنایه میدانند از توبه و اعمال نیکی که نتیجه ٔ توبه است . (از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
انبیا گویند روز چاره رفت
چاره آنجا بود و دست افزار زفت .

مولوی .


|| به کنایه ، شرم مرد. آلت مردی . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آن خداوند چو بر پای کند دست افزار.

سوزنی .


ترجمه مقاله