ترجمه مقاله

دست تهی

لغت‌نامه دهخدا

دست تهی . [ دَ ت ُ ] (ص مرکب ) تهیدست . بی چیز. دست خالی . صفرالید.
- امثال :
دست تهی روی سیاه ؛ نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین . (امثال و حکم ).
- دست تهی بازگشتن یا برگشتن ؛ دست خالی برگشتن . بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن .
- || بی حصول مقصود بازگشتن :
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم ز درش دست تهی بازگشت .

نظامی .


- دست تهی بودن ؛ خالی بودن دست . چیزی به دست نداشتن . دست خالی بودن .
- || مسلح نبودن . از آلات حرب چیزی در دست نداشتن :
چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار زار.

سعدی .


ترجمه مقاله