ترجمه مقاله

دست شکسته

لغت‌نامه دهخدا

دست شکسته . [ دَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شکسته دست . آنکه دست او شکسته باشد. || کسی را گویند که سبب تحصیل معاش از مایه و هنر و کمال و علم و فضل و قدرت و شجاعت و امثال اینها نداشته باشد و کسب و کار و صنعت و پیشه هم نداند. (برهان ). مرد بی معاش و بی هنر و بی مایه . (از آنندراج ). بی مایه و بی قدرت . (شرفنامه ٔ منیری ).
- دست شکسته بار آمدن ؛ بی عرضه بارآمدن .
ترجمه مقاله