ترجمه مقاله

دست گذار

لغت‌نامه دهخدا

دست گذار.[ دَ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چیزی که آنرا به دست فراهم کرده باشند. (از آنندراج ). || امکان .تیسر. قدرت . توانائی استطاعت . دست گزار :
بزرگتر زآن چیزی کجا بود که ازو
همی رسد ز دل و دست او به دست گذار.

فرخی .


بسا کسا که رسد از عطا و همت او
چنانکه من به توانایی و به دست گذار.

فرخی .


همتش برتر از توانائی است
دادنش بیشتر ز دست گذار.

فرخی .


ای بهر جای ترا سروری و پیشروی
وی بهر کار ترادسترس و دست گذار.

فرخی .


چنانکه بود ندانستمش تمام ستود
جز این نبود مرا جز دروغ دست گذار.

فرخی .


کسی که ذل نبرداشته ست از تعلیم
به عز علم نباشد بسیش دست گذار.

ابوالهیثم (از جامعالحکمتین ص 245).


بر علم تو حق است گذاریدن حکمت
بگزارحق علم گرت دست گذار است .

ناصرخسرو.


دلم از تو بهمه حال نشستی دست
گر ترا درخور دل دست گذارستی .

ناصرخسرو.


جز بهمان جان گزارده نشود وام
گرت چه بسیار مال و دست گذار است .

ناصرخسرو.


ز رای تست خرد را دلیل و یاریگر
ز دست تست سخا را منال و دستگذار.

مسعودسعد.


از سحر بیان تو و اعجاز کف تست
گر دست گذاری است قلم را و کرم را.

انوری (از آنندراج ).


و رجوع به دستگزار شود.
|| (نف مرکب ) قادر. توانا بر بخشندگی :
کوه را چون همی نگاه کنم
نیست با بخشش تو دست گذار.

مسعودسعد.


|| مددکار. (آنندراج ). معاون . مددکار و معاون و معین و ناصر. (ناظم الاطباء) :
ز فقیری چو دل بدنیا کرد
مر ترا پایمرد و دست گذار.

سنائی .


و رجوع به دستگزار شود. || گذارنده ٔ دست . دست به دست گردنده . غیرممکن . غیر پابرجا :
سرو لرزان شد از آن طعنه ٔگل گفت که من
پای بر جایم و همچون تو نیم دست گذار.

انوری .


|| (اِ مرکب ) تحفه و یادگار. (آنندراج ).
ترجمه مقاله