ترجمه مقاله

دشبد

لغت‌نامه دهخدا

دشبد. [ دُ ب ُ ] (اِ) استخوان شکسته . (آنندراج ). استخوان بدشکل و معوج . (ناظم الاطباء) : اندر برداشتن تخته [ جبیره ] شتاب نباید کرد تا مگر گمان افتد که بسته شد، از بهر آنکه ممکن بود که دشبد محکم نشده باشد و عضو کوز گردد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بسیار امید باشد که دشبد بدین تدبیرها نرم شود و آن کوزی را بدست ، راست و بهندام توان کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). باید که معلوم گردد که مقصود از بستن [ استخوان شکسته ] جز آن نیست که لحامی از حوالی آن موضع بروید همچون دشبدی پس از هر چه ... ماده ٔ دشبد را تحلیل کند... پرهیز باید کردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آنچه از مار گیرند مانند دشبدی بود که در قفاء افعی بود [ یعنی حجر الحیة ]. (اختیارات بدیعی ).
ترجمه مقاله