دشمن گشتن
لغتنامه دهخدا
دشمن گشتن . [ دُ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دشمن شدن . خصومت پیدا کردن . عداوت یافتن :
غریبی دوستی با من گرفته ست
مرا از دوستی گشته ست دشمن .
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا
آن زمان کاقبال بی ادبار بینی بر درت .
غریبی دوستی با من گرفته ست
مرا از دوستی گشته ست دشمن .
ناصرخسرو.
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا
آن زمان کاقبال بی ادبار بینی بر درت .
خاقانی .