دفاف
لغتنامه دهخدا
دفاف . [ دَف ْ فا ] (ع ص ) دف ساز. (منتهی الارب ). دف گر. (دهار). آنکه دفها بسازد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) :
قحبه زنکت آنچه به نداف دهد
هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد.
حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد
با روی چو مه حسن تمامی دارد
دفاف خوش آوازنکوروست از آن
در دائره ٔ حسن مقامی دارد.
|| دف فروش . (دهار). صاحب و دارنده ٔ دف . (از اقرب الموارد از لسان ). || دف زن . (دهار) (از اقرب الموارد). تبوراکی .
قحبه زنکت آنچه به نداف دهد
هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد.
؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد
با روی چو مه حسن تمامی دارد
دفاف خوش آوازنکوروست از آن
در دائره ٔ حسن مقامی دارد.
سیفی (از آنندراج ).
|| دف فروش . (دهار). صاحب و دارنده ٔ دف . (از اقرب الموارد از لسان ). || دف زن . (دهار) (از اقرب الموارد). تبوراکی .