ترجمه مقاله

دقیانوس

لغت‌نامه دهخدا

دقیانوس . [ دَ ] (اِخ ) محرف دقیوس که آن نیز معرب دسیوس است . امپراتور روم در قرن سوم میلادی . (از فرهنگ فارسی معین ). نام سلطانی جابر بت پرست ، اصحاب کهف از خوف او فرار نمودند و به غار پناه بردند. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 54 و 76) (از غیاث ) (از آنندراج ).
خواجه عبداﷲ انصاری در تفسیر خود (کشف الاسرار ج 5 ص 646) ضمن داستان اصحاب کهف در مورد دقیانوس چنین گوید: پادشاه اهل ضلالت در آن وقت [ زمان اصحاب کهف ] دقیانوس بود، جباری متمرد کافری بت پرست . قومی گفتند دعوی خدائی کرد و خلق را بر طاعت خود دعوت کرد. و این دقیانوس با لشکر و حشم فراوان از زمین پارس آمده بود و این مدینه ٔ اِفِسوس دارالملک خود ساخته و هر کس که سر در چنبر طاعت وی نیاوردی و از دین وی برگشتی او را هلاک کردی ... دقیانوس بر این صفت پادشاهی و مملکت می راند و هرگز او را دردسری نبود و تبی نگرفت تا از متکبری و جباری که بود دعوی خدائی کرد... و هر که به خدائی او اقرار ندادی اورا هلاک کردی . روزی ... بطریقی درآمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد، لرزه بر وی افتاد و هراسی و ترسی عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتی که تاج از سروی بیفتاد و زردروی گشت ، و آن روز نوبت خدمت «یملیخا» [ از اصحاب کهف ] بود که آب بر دست ملک می ریخت . واین شش کس [ از اصحاب کهف ] نوبت کرده بودند که چون از خدمت وی فارغ شدندی به دعوت به خانه ٔ یکی از ایشان بودندی ، و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود. چون خوان بنهادند و دست به طعام بردند، یملیخا نخورد و همچنان متفکر و مضطرب نشسته ، گفتند چرا طعام نخوری و بر طبع خود نه ای ؟... گفت این ملک دعوی خدائی می کند ومن امروز او را بر حالی دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند... چون یملیخا این سِر بر ایشان آشکارا کرد... به یکبار آواز برآوردند که دقیانوس خدای نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبار نیست ... - انتهی . و رجوع به دقیوس و به تفسیرابوالفتوح رازی ج 6 ص 381 شود :
زرق و تلبیس و مکر دقیانوس
گشت معلومشان که هست افسوس .

سنائی .


حال اصحاب کهف و دقیانوس
قصه ٔ تبخلوس و شهر فسوس .

سنائی .


نگویم زرّ پیشین نو نیرزد
چو دقیانوس گفتی جو نیرزد.

نظامی .


پس بخسبم باشم از اصحاب کهف
به ز دقیانوس باشد خواب کهف
یقظه شان مصروف دقیانوس بود
خوابشان سرمایه ٔ ناموس بود.

مولوی .


مشهور و خفی چو گنج دقیانوسم
پیدا و نهان چو شعله در فانوسم
القصه درین چمن چو بید مجنون
می بالم و در ترقی معکوسم .

؟


- عهد دقیانوس ؛ در عرف عام ، کنایه از گذشته ٔ بسیار دور و زمانهای دیرینه و باستان : کتاب عهد دقیانوس ، مبل و صندلی عهد دقیانوس ؛ یعنی بسیار دیرینه و کهنسال .
ترجمه مقاله