ترجمه مقاله

دلخوش کن

لغت‌نامه دهخدا

دلخوش کن . [ دِ خوَش / خُش ک ُ ] (نف مرکب مرخم ) مسرورکننده ٔ دل . دلخوش کننده . خوش کننده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنکه یا آنچه دل را شاد کند :
کیخسرو بی کلاه و بی تخت
دلخوش کن صدهزار بی رخت .

نظامی .


بر وصل بسنده کرد هجران
دلخوش کن جان ستانم اینسان .

نظامی .


ای عالم جان و جان عالم
دلخوش کن آدمی و آدم .

نظامی .


در کوی تو عمریست که از خواری عشق
دلخوش کن کافر و مسلمان مائیم .

یاری یزدی (از صبح گلشن ص 612).


- دل خوشکنک ؛ دل خوش کن . در تداول عامیانه ، مایه ٔدل خوش کردن . ناچیزی که بدان خرسندی نادانی خواهند،یا خرسند کردن خواهند بدان نادانی را. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه که موقتاً مایه ٔ دلخوشی باشد ولی پایه و اساسی نداشته باشد. رجوع به فرهنگ لغات عامیانه شود.
ترجمه مقاله