ترجمه مقاله

دل رفتن

لغت‌نامه دهخدا

دل رفتن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دل از دست دادن . شیفته شدن . عاشق شدن . دل دادن :
دیده نگه داشتیم تا نرود دل
با همه عیاری از کمند نجستیم .

سعدی .


|| اشتیاق یافتن . میل کردن :
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان
تا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی .

سعدی .


دیده ای را که به دیدار تو دل می نرود
هیچ علت نتوان گفت بجز بی بصری .

سعدی .


استهامة؛ دل به چیزی رفتن . سهو؛ رفتن دل بطرف غیر. (از منتهی الارب ). || ترسیدن . فروریختن دل : مصَع؛دل رفته و بی دل شدن از بیم یا از شتاب زدگی . (از منتهی الارب ).
- دل از جای رفتن ؛ ترسیدن . مضطرب شدن . فروریختن دل :
گفت کوپایم که دست و پای رفت
جان من لرزید و دل از جای رفت .

مولوی .


ترجمه مقاله