ترجمه مقاله

دل نژند

لغت‌نامه دهخدا

دل نژند. [ دِ ن ِ /ن َ ژَ ] (ص مرکب ) غمین . غمگین . افسرده . دل افسرده .
- دل نژند شدن ؛ غمین شدن :
سپهبد ز شیروی شد دل نژند
برآشفت و گفت ای بداندیش زند.

اسدی .


- دل نژند کردن ؛ غمگین کردن :
کند کاهلی مرد را دل نژند
در دانش و روزی آرد به بند.

اسدی .


رجوع به دل نژند ذیل نژند شود.
ترجمه مقاله