ترجمه مقاله

دمامه

لغت‌نامه دهخدا

دمامه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) نقاره . (غیاث ). کوس و نقاره . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر). طبلک . (زمخشری ). نقاره را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نقاره و طبل ، و با لفظ نواختن مستعمل . (از آنندراج ). دبدبه . (دهار) (زمخشری ) : و صدای رعد طبل و دمامه به عیوق برآمد. (تاج المآثر).
به چرخ رفت ز هر صف نفیر چنگ و نی و دف
دم دمامه و شندف غریو ارغن و مزمر.

هدایت (ازآنندراج ).


ای شاه ملک رتبت خورشیدسریر
فیلت به نقاره خانه گاه زد و گیر
آورد ز سر دمامه وز دندان چوب
سنجش شده گوشها و خرطوم نفیر.

سیف الملوک (ازجهانگیری ).


- دمامه نواختن ؛طبل کوفتن . نقاره زدن :
خروس سحر در وصول هلال
دمامه نوازد به نامش ز بال .

ملاطغرا (از آنندراج ).


|| نفیر را نامند که برادر کوچک کرناست .(برهان ). نفیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) (ازآنندراج ) (از انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر).
- دمامه دمیدن (دردمیدن ) ؛ شیپور زدن :
دمامه دردمیدند از پگاهی
روان گشتند چون دریا سپاهی .

نزاری قهستانی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله