ترجمه مقاله

دمش

لغت‌نامه دهخدا

دمش . [ دَ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دمیدن . تنفس . (ناظم الاطباء) : دم مانند او را [ اژدهای موسی را ] آوازی بود از دهن و دمشی از بینی . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 441).
به بوی جود وی آیند سایلان به جنابش
بلی که مشک به خود ره نماید از دمش ند.

ابن یمین .


|| نفس . دم .
- خوش دمش ؛ که خوش بدمد. که به خوشی وزد. خوش نفس . خوش دم :
بر سر آمد گوهر تیغ تو در روز نبرد
بر سر آید هرکه را زآن دست باشد پرورش
مقتبس از شعله ٔ رایت شعاع آفتاب
مستعار از نفخه ٔ خلقت نسیم خوش دمش .

کمال اصفهانی .


|| ورزیدگی . || حمله و یورش . (ناظم الاطباء). || لاف . || شکفتگی . (ناظم الاطباء). || جوشش و بثره .
- دمش خون ؛ غلیان دم . فشار خون . (یادداشت مؤلف ) : درد دهن را منفعت کند و دمش خون را تسکین دهد. (صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). || مغز درخت و قلب درخت . (آنندراج ).
ترجمه مقاله