ترجمه مقاله

دم کنده

لغت‌نامه دهخدا

دم کنده . [ دُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دم او را کنده باشند. کنده دم . || ضرب دیده . شکست خورده . صدمه یافته . موهون . خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است . (از یادداشت مؤلف ) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49). و سخت آسان است بر من که با فوجی قوی از هندوان ... راه سیستان گیرم ... که آنجا قومی اند بیمایه و دم کنده و دولت برگشته تا ایمن باشم . (تاریخ بیهقی ).
- دم کنده شدن ؛ شکست خوردن و خوار و بدنام شدن : و غرض دیگر آنکه تا ما عاجز و بدنام شویم و به عجز بازگردیم و دم کنده شویم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216).
- مار دم کنده ؛ ماری که دم او را کنده باشند و سخت خشمگین و خطرناک باشد. مار زخمی .
- || کنایه از کسی که از کسی صدمه ای دیده و سخت برای انتقام می کوشد : علی تکین دشمن است به حقیقت ، و مار دم کنده که برادرش را طغاخان از بلاساغون به حشمت امیر ماضی برانداخته است و هرگز دوست دشمن نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285). و علی تکین ، مار دم کنده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). در مستی لب مار دم کنده را مکیدن خطر است . (کلیله و دمنه ).
- مثل مار دم کنده ؛ کینه ور. سخت کینه توز. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله