دم گشادن
لغتنامه دهخدا
دم گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشودن . باز کردن دهان . گشادن دهان . (یادداشت مؤلف ).
- دم گشادن اسرافیل ؛ کنایه از دمیدن وی در صور :
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب درزمان .
|| کنایه است از سخن راندن . به تکلم درآمدن . حرف زدن . به تکلم آغازیدن . (از یادداشت مؤلف ) :
هرکه همچون گل گشاید دم به یاد مدح او
روزگار او را در آن دم دامن زر می دهد.
- دم گشادن اسرافیل ؛ کنایه از دمیدن وی در صور :
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب درزمان .
خاقانی .
|| کنایه است از سخن راندن . به تکلم درآمدن . حرف زدن . به تکلم آغازیدن . (از یادداشت مؤلف ) :
هرکه همچون گل گشاید دم به یاد مدح او
روزگار او را در آن دم دامن زر می دهد.
نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری ).