ترجمه مقاله

دنبه نهادن

لغت‌نامه دهخدا

دنبه نهادن . [ دَم ْ ب َ / ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از غیاث ). کنایه است از فریب دادن ، چه ، برای شکار حیوانات اغلب دنبه در تله گذارند :
اجلم دنبه نهد از بره ٔ چرخ شما
همچو آهوبره مشغول چرایید همه .

خاقانی .


ترا از گوسفند چرخ دنیا می نهد دنبه
تو برگاو زمین برده اساس قصر و بنیانش .

خاقانی .


|| کنایه از سحر کردن برای کاستن و گداختن کسی . (آنندراج ). کنایه از شعبده کردن .(ناظم الاطباء) :
شب را ز گوسفند نهددنبه آفتاب
تا کاهش دقش به مکافا برافکند.

خاقانی .


رجوع به دنبه گداز و دنبه دادن شود.
ترجمه مقاله