ترجمه مقاله

دندان فشردن

لغت‌نامه دهخدا

دندان فشردن .[ دَ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دندان افشردن . دندان افشاردن . دندان بر دندان فشار دادن . (یادداشت مؤلف ).
- دندان به هم فشردن ؛ در حالت خشم و نفرت فشار دادن دندانهای زیرین و زبرین بر هم :
از بس فشرده ام به هم از جور روزگار
دندان من چو بخیه به دندان نشسته است .

کلیم (از آنندراج ).


|| با دندان فشار دادن بر. || تحمل . بردباری . شکیبایی نمودن . (یادداشت مؤلف ) : روباه بر این عقوبت نیز دندان بیفشرد. (سندبادنامه ص 328). || پافشاری و مقاومت کردن . رجوع به دندان افشاردن شود.
- دندان بر (به ) جگر (بر دل ،به دل ) فشردن ؛ دل بر هلاک نهادن و جرأت بر کار دشوار نمودن . (از غیاث ) (از آنندراج ) :
دندان به دل چگونه فشارم که می شود
لب باز کردنت پر پرواز بوسه را.

صائب (از آنندراج ).


آسوده هرکه ترک حرام و حلال کرد
دندان فشرد بر دل و تن را خلال کرد.

قاسم مشهدی (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب «دندان بر جگر... گذاشتن » شود.
ترجمه مقاله