دهدهی
لغتنامه دهخدا
دهدهی . [ دَ دَ ] (ص نسبی ) به معنی ده ده باشد که طلا و زر خالص و بی عیب تمام عیار است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). زر خالص و سره که از ده حصه ٔ آن ده حصه طلاست . زر بیست و چهار عیار. (از یادداشت مؤلف ). زر خالص . (شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا). سره وخالص و کامل عیار. زر رایج و کامل عیاری که در آتش نهند مطلق از آن سوخته نشود و کم نگردد و در هندی پاره بانی گویند. (از غیاث ) (از آنندراج ) :
بر سر هر نرگسی ماهی تمام
شش ستاره بر کران هر مهی
یا چو سیم اندوده شش ماه بدیع
حلقه حلقه گرد زرّ دهدهی .
دهدهی باشد زرّ سخنم گرچه مرا
چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست .
این می و جام بین به هم گویی دست شعبده
کرده ز سیم دهدهی صره ٔ زرّ شش سری .
با من است اینکه در سخن سنجی
دهدهی زر دهم نه ده پنجی .
همه راه او خود پر از گنج بود
زر دهدهی سیم ده پنج بود.
تا دهدهی و غرایبت هست
ده پنج زنی رها کن از دست .
خود زر دهدهی به چنگ آمد
در ز دریا گهر ز سنگ آمد.
پس ز ده یار مبشر آمدی
همچون زرّ دهدهی خالص شدی .
عرصه ای کش خاک زرّ دهدهی است
زر به هدیه بردن آنجا ابلهی است .
|| (اصطلاح ریاضی ) اعشاری . کسر اعشاری . که ده برابر بزرگتر و کوچکتر شود. رقمی که ده ده بزرگ یا کوچک گردد.(یادداشت مؤلف ).
بر سر هر نرگسی ماهی تمام
شش ستاره بر کران هر مهی
یا چو سیم اندوده شش ماه بدیع
حلقه حلقه گرد زرّ دهدهی .
منوچهری .
دهدهی باشد زرّ سخنم گرچه مرا
چون نجیبان دگر جامه به زر معلم نیست .
خاقانی .
این می و جام بین به هم گویی دست شعبده
کرده ز سیم دهدهی صره ٔ زرّ شش سری .
خاقانی .
با من است اینکه در سخن سنجی
دهدهی زر دهم نه ده پنجی .
نظامی .
همه راه او خود پر از گنج بود
زر دهدهی سیم ده پنج بود.
نظامی .
تا دهدهی و غرایبت هست
ده پنج زنی رها کن از دست .
نظامی .
خود زر دهدهی به چنگ آمد
در ز دریا گهر ز سنگ آمد.
نظامی .
پس ز ده یار مبشر آمدی
همچون زرّ دهدهی خالص شدی .
مولوی .
عرصه ای کش خاک زرّ دهدهی است
زر به هدیه بردن آنجا ابلهی است .
مولوی .
|| (اصطلاح ریاضی ) اعشاری . کسر اعشاری . که ده برابر بزرگتر و کوچکتر شود. رقمی که ده ده بزرگ یا کوچک گردد.(یادداشت مؤلف ).