دهل زن
لغتنامه دهخدا
دهل زن . [ دُ هَُ زَ ] (نف مرکب ) آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال . (یادداشت مؤلف ). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء) :
دهل زن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد ازآب و خاک .
کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان
دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در.
خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال .
دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم
هوای شب سرد را کرد گرم .
خوشا هوشیاران فرخنده بخت
که پیش از دهل زن ببندند رخت .
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس .
دهل زن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز.
دهل زن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد ازآب و خاک .
نظامی .
کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان
دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در.
عنصری .
خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال .
نظامی .
دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم
هوای شب سرد را کرد گرم .
نظامی .
خوشا هوشیاران فرخنده بخت
که پیش از دهل زن ببندند رخت .
(بوستان ).
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس .
(بوستان ).
دهل زن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز.
سعدی .