دوار
لغتنامه دهخدا
دوار. [ دَوْ وا ] (ع ص ) گردنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گردا. گردان . گردنده . سخت گردان . دولابی . گردگرد. چرخان . چرخنده . آنکه یا آنچه بشدت بچرخد. بسیار دورکننده . سخت گردگردنده . طایف . طواف . (ناظم الاطباء). هر چیز گردنده . (ناظم الاطباء). بسیار گردش کننده . (آنندراج ) (غیاث ) :
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکن است نه مانند آسمان دوار.
- چرخ دوار ؛ آسمان . گنبد دوار :
ز خلق گوشه گرفتم که تا همی ساید
کلاه گوشه ٔ همت به چرخ دوارم .
رجوع به ترکیب گنبد دوار شود.
- فلک دوار ؛ کنایه از آسمان است : و به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون ... (تاریخ جهانگشای جوینی ).
- گنبد دوار ؛ کنایه از آسمان است . (یادداشت مؤلف ) :
وآن قطره ٔ باران زبر سوسن کوهی
گویی که ثریاست بر این گنبد دوار.
و گنبد دوار به نیک و بد بگردد. (سندبادنامه ص 274).
- نُه مقرنس دوار ؛ کنایه از نه فلک است . (یادداشت مؤلف ) :
طیرانت چو دور فکرت من
بود ازین نه مقرنس دوار.
رجوع به ترکیب گنبد دوار شود.
|| (اِ) روزگار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکن است نه مانند آسمان دوار.
سعدی .
- چرخ دوار ؛ آسمان . گنبد دوار :
ز خلق گوشه گرفتم که تا همی ساید
کلاه گوشه ٔ همت به چرخ دوارم .
خاقانی .
رجوع به ترکیب گنبد دوار شود.
- فلک دوار ؛ کنایه از آسمان است : و به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون ... (تاریخ جهانگشای جوینی ).
- گنبد دوار ؛ کنایه از آسمان است . (یادداشت مؤلف ) :
وآن قطره ٔ باران زبر سوسن کوهی
گویی که ثریاست بر این گنبد دوار.
منوچهری .
و گنبد دوار به نیک و بد بگردد. (سندبادنامه ص 274).
- نُه مقرنس دوار ؛ کنایه از نه فلک است . (یادداشت مؤلف ) :
طیرانت چو دور فکرت من
بود ازین نه مقرنس دوار.
خاقانی .
رجوع به ترکیب گنبد دوار شود.
|| (اِ) روزگار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).