دود انگیختن
لغتنامه دهخدا
دود انگیختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دود برآوردن . || سوزانیدن و افروختن . (ناظم الاطباء).
- دود انگیختن از جان کسی ؛ وی را دچار پریشانی و تیرگی خاطر و آزردگی ساختن :
آه خاقانی شنو با زلف دودافکن بگوی
کاین چه دودست آخر از جان فلان انگیخته .
رجوع به دود برانگیختن شود. || تاراج کردن و ویران نمودن و پایمال کردن . || از بیخ برکندن . (ناظم الاطباء).
- دود انگیختن از جان کسی ؛ وی را دچار پریشانی و تیرگی خاطر و آزردگی ساختن :
آه خاقانی شنو با زلف دودافکن بگوی
کاین چه دودست آخر از جان فلان انگیخته .
خاقانی .
رجوع به دود برانگیختن شود. || تاراج کردن و ویران نمودن و پایمال کردن . || از بیخ برکندن . (ناظم الاطباء).