ترجمه مقاله

دوراندیش

لغت‌نامه دهخدا

دوراندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) مآل بین . نقیض عجول . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). عاقل و دوربین . (آنندراج ). گربز. (لغت فرس اسدی ). مطلع و با بصیرت و پیش بین . (ناظم الاطباء). پایان نگر. عاقبت اندیش . مآل اندیش . آتیه بین . عاقبت بین . (یادداشت مؤلف ) : پدرش مردی بود حرون و دوراندیش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). چون آن دوراندیش به خانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. (کلیله و دمنه ). این دمنه داهی دوراندیش است . (کلیله و دمنه ).
تو ز اندیشه زآن سوی دو جهان
همه زین سوی عقل دوراندیش .

انوری .


بپرس از عقل دور اندیش گستاخ
که چون شاید شدن بر بام این کاخ .

نظامی .


از نهانخانه های دوراندیش
باز داده خبربه خاطر خویش .

نظامی .


ترجمه مقاله