ترجمه مقاله

دوساندن

لغت‌نامه دهخدا

دوساندن . [ دَ ] (مص ) دوسانیدن . چسباندن . چسبانیدن . چفسانیدن : به ارزیز بندند و دوسانند آن ارزیز را کفشیر گویند. (از لغت فرس اسدی ). به روغن یا سمین بسرشندو برکاغذ طلی کنند و برآن موضع دوسانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاحب دست یازید و از درخت سیبی بازکرد، گفت : این نه فعل من است ؟ ابواسحاق گفت : اگر فعل تست باز همانجا دوسان . صاحب خاموش شد. (تاریخ طبرستان ).
- بردوساندن ؛ چسباندن : و احولی کودکان را که حادث باشد... بر دنباله ٔ چشم او چیزی سرخ بردوسانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله