ترجمه مقاله

دوستکامی

لغت‌نامه دهخدا

دوستکامی . (حامص مرکب ) بخت یاری و بهره مندی و سعادتمندی . (ناظم الاطباء). نقیض دشمنکامی است . (برهان ). خوشبختی کامگاری . کامیابی .رستگاری . به کام دوستان زیستن . (یادداشت مؤلف ). به کام دوستان بودن : سلطان مسعود به سعادت ودوستکامی می آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ). و مصالح معاش و معاد و دوستکامی دنیا و رستگاری اخری بدو بازبسته است . (کلیله و دمنه ). پیش از سفر هندوستان و پس ازآن انواع دوستکامی و نعمت دیدم . (کلیله و دمنه ). و اگر چه سالش در نیکنامی از دو هفته بیشتر نبود به عمل و دوستکامی بر هفتادسالگان می افزود. (راحة الصدور راوندی ). در شاهنامه ... مگر بیشتر از هزار بیت مدح نیکونامی و دوستکامی هست . (راحة الصدور راوندی ). نیش دشمن کامی را از نوش دوستکامی فراموش کرده . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به دوستکام شود. || تواضع در شراب خوری . (از ناظم الاطباء). تواضع کردن . (غیاث ). || می گساری با دوستان . پیاله ٔ شراب نوبت خویش را از روی محبت به دیگری دادن . (از ناظم الاطباء) (از غیاث ). پیاله ٔ شراب را به کسی دادن تا به شادی دوستی نوشد. دوستگانی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوستگانی شود. || (اِ مرکب ) دوستگانی .پیاله ٔ پر از شراب که دوستان به دوستان دهند که در یاد فلان بنوش و این منسوب به دوستان است ؛ یعنی معشوقان . (غیاث ). پیاله ٔ شرابی که به یاد دوستان خورند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ) :
تمام اوست که فانی شده ست آثارش
به دوستکامی اول تمام شد کارش .

مولوی (از جهانگیری ).


|| ظرفهای بزرگ بلندپایه برای شربت که سپس از آن به ظرفهای کوچکتر پخش کنند. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله