دوقله
لغتنامه دهخدا
دوقله . [ دُ ق ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) دوسبو. دومشک . قلتین . مقدار ششصد صاع باشد از آب چه هر قله سیصد صاع است و در مذهب شافعی این مقدار آب کر است . (از یادداشت مؤلف ). به مذهب شافعی این مقدار آب از استعمال غیر طاهر نمی شود. (غیاث ). در حدیث آمده : اذا بلغ الماء قدر قلتین لم یحمل خبثاً، شافعیان به این حدیث بسیار استناد کنند. (فرهنگ فارسی معین ) :
تا در یمینت یم بود بحر از دوقله کم بود
بل کآن همه یک نم بود از مشک و سقا ریخته .
اعظم سپهبدا در تو قبله ٔ یکی است
عقلی که شد دوقله جز این قبله ای نداشت .
تو دوقله نیستی یک قله ای
غافل از قصه ٔ عذاب ظله ای .
رجوع به قله شود.
تا در یمینت یم بود بحر از دوقله کم بود
بل کآن همه یک نم بود از مشک و سقا ریخته .
خاقانی .
اعظم سپهبدا در تو قبله ٔ یکی است
عقلی که شد دوقله جز این قبله ای نداشت .
خاقانی .
تو دوقله نیستی یک قله ای
غافل از قصه ٔ عذاب ظله ای .
مولوی .
رجوع به قله شود.