ترجمه مقاله

دولتیار

لغت‌نامه دهخدا

دولتیار. [ دَ / دُو ل َت ْ] (ص مرکب ) خوشبخت . بختیار. سعید. مسعود. مقبل . بختمند. که بخت خوش دارد. (یادداشت مؤلف ) :
زهی مظفر فیروزبخت دولتیار
که گوی برده ای از خسروان به فضل و هنر.

فرخی .


پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد
بخاصه از پدر پیش بین و دولتیار.

فرخی .


شادباش ای وزیر دولتیار
دیر زی ای گزین سپهسالار.

مسعودسعد.


تا ترا یار دولت است نه ای
در جهان خدای دولتیار.

سنایی .


که نیک بخت و دولتیار آن تواند بود که تقیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند. (کلیله و دمنه ).
خادمانند و زنان دولتیار
چون مرا آن نشد اینان چه کنم .

خاقانی .


این پادشاه و شهریار که کامگار باد و دولتیار. (تاریخ طبرستان )... مردی صاحب رای و مدبر و شجاع و دولتیار بود. (تاریخ جهانگشای جوینی ). و رجوع به دولتمند و دولتی شود.
ترجمه مقاله