دوکدان
لغتنامه دهخدا
دوکدان . (اِ مرکب ) حفش و سبد کوچکی که در آن دوک و گروهه ٔ ریسمان و پنبه گذارند. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند. (در چرخ جوراب بافی و غیره ). درج . (یادداشت مؤلف ). حِفاش . (دهار) :
به پیش اندرون دوکدانی سیاه
نهاده هرآنچش فرستاده شاه .
از آن هر یکی پنبه بردی به سنگ
یکی دوکدانی ز چوب خدنگ ...
به انگشت از آن سیب برداشتش
در آن دوکدان نرم بگذاشتش ...
همی تنگ شد دوکدان بر تنش
چو مشک سیه گشت پیراهنش .
چو بنهاد بر نامه بر مهر شاه
بفرمود تا دوکدانی سیاه
بیارند با دوک و پنبه در اوی
نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی .
شهنشاه ما خیره سر شد بدان
که خلعت فرستادش از دوکدان .
بیست دوکدان زرین جواهر در او نشانده .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535).
بلی ولیک قلمدان ز دوکدان بگریخت
به عاقبت بتر آمد عمامه از معجر.
زان در صف الست کمربسته ای چو چرخ
تا پنبه وار بازنشینی به دوکدان .
بهرام نیم که طیره گردم
چون چرخه و دوکدان ببینم .
افسرده چو سایه و نشسته
در سایه ٔ دوکدان مادر.
پنبه کن ای جان دشمن زان تنی
کو ز ترکش دوکدان خواهد نمود
خصم فرعونی نسب همچون زنان
دوکدان در زیر ران خواهد نمود.
ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا
این به زیر پنبه دارد و آن به زیر دوکدان .
گر مردی خویشتن ببینم
اندر پی دوکدان نشینم .
یارب چه فتنه بود که در سهم هیبتش
مریخ تیر خود را در دوکدان نهاد.
|| چرخه که بدان ریسمان پنبه ریسند. (غیاث ).
به پیش اندرون دوکدانی سیاه
نهاده هرآنچش فرستاده شاه .
فردوسی .
از آن هر یکی پنبه بردی به سنگ
یکی دوکدانی ز چوب خدنگ ...
به انگشت از آن سیب برداشتش
در آن دوکدان نرم بگذاشتش ...
همی تنگ شد دوکدان بر تنش
چو مشک سیه گشت پیراهنش .
فردوسی .
چو بنهاد بر نامه بر مهر شاه
بفرمود تا دوکدانی سیاه
بیارند با دوک و پنبه در اوی
نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی .
فردوسی .
شهنشاه ما خیره سر شد بدان
که خلعت فرستادش از دوکدان .
فردوسی .
بیست دوکدان زرین جواهر در او نشانده .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535).
بلی ولیک قلمدان ز دوکدان بگریخت
به عاقبت بتر آمد عمامه از معجر.
مسعودسعد.
زان در صف الست کمربسته ای چو چرخ
تا پنبه وار بازنشینی به دوکدان .
اثیرالدین اخسیکتی .
بهرام نیم که طیره گردم
چون چرخه و دوکدان ببینم .
خاقانی .
افسرده چو سایه و نشسته
در سایه ٔ دوکدان مادر.
خاقانی .
پنبه کن ای جان دشمن زان تنی
کو ز ترکش دوکدان خواهد نمود
خصم فرعونی نسب همچون زنان
دوکدان در زیر ران خواهد نمود.
خاقانی .
ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا
این به زیر پنبه دارد و آن به زیر دوکدان .
خاقانی .
گر مردی خویشتن ببینم
اندر پی دوکدان نشینم .
عطار.
یارب چه فتنه بود که در سهم هیبتش
مریخ تیر خود را در دوکدان نهاد.
کمال اسماعیل .
|| چرخه که بدان ریسمان پنبه ریسند. (غیاث ).