دژبراز
لغتنامه دهخدا
دژبراز. [ دُ ب َ ] (ص مرکب ) (از : دژ + براز، لغةً به معنی بدبرازنده ) زشت خوی . (برهان ). درشت خوی و بی رحم و خونخوار. (ناظم الاطباء). بدخو. || خشم آلود و سهمگین . (برهان ). خشمگین . (ناظم الاطباء). خشم آلود و غضبناک :
پلنگ دژبرازی دید بر کوه
که شیر چرخ گشت از کینش استوه .
یکی دژبرازیست پرخاشخر
کز او هست شیر ژیان را حذر.
|| بدنما و نازیبا. (برهان ). زشت . (ناظم الاطباء). || خام طمع. (برهان ). خام و ناپخته . (ناظم الاطباء). طماع . || عیب جوی . (برهان ). نکته چین و ایرادگیر. (ناظم الاطباء). دژپراز. و رجوع به دژپراز شود.
پلنگ دژبرازی دید بر کوه
که شیر چرخ گشت از کینش استوه .
ابوشکور بلخی .
یکی دژبرازیست پرخاشخر
کز او هست شیر ژیان را حذر.
ابوشکور بلخی .
|| بدنما و نازیبا. (برهان ). زشت . (ناظم الاطباء). || خام طمع. (برهان ). خام و ناپخته . (ناظم الاطباء). طماع . || عیب جوی . (برهان ). نکته چین و ایرادگیر. (ناظم الاطباء). دژپراز. و رجوع به دژپراز شود.