ترجمه مقاله

دیار

لغت‌نامه دهخدا

دیار. [ دَی ْ یا ] (ع اِ) صاحب دیر. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). خداوند دیر. (دهار) (مهذب الاسماء). دیرنشین . ساکن دیر و صومعه . (ترجمان القرآن ). || کس . باشنده . کسی . هیچکس : دیاری در خانه نیست ، هیچکس نیست . یقال ما بالدار دیار؛ کسی در آن نیست . جوهری گوید یقال ما به دوری و ما بها دیار؛ ای احد و آن فیعال از درت و اصل آن دَیوْار است و بعضی گفته اند که هر گاه واوی پس از یاء ساکن ماقبل مفتوح قرار گیرد واو آن قلب به یاء و در یکدیگر ادغام شودمانند ایام و قیام و ما بالدار دوری و لادیار و لادیور؛ یعنی احدی در آن نیست و استعمال نگردد جز برای نفی . (از لسان العرب ). هیچکس ، کما قال اﷲ تعالی رب لاتذر علی الارض من الکافرین دیارا . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ) :
چو زین کرانه شه شرق دست برد به تیر
بر آن کرانه نماند از مخالفان دیار.

فرخی .


همی روی که جهان را تهی کنی زبدان
ز مفسدان نگذاری تو در جهان دیار.

فرخی .


وآنکه یزدان بر زبان او گشاید قفل علم
جز علی مرتضی اندر جهان دیار نیست .

ناصرخسرو.


بی طاعت دانا بسوی عقل خدایست
بی طاعت دانا نبود هرگز دیار.

ناصرخسرو.


ماریست کزو همی نخواهد رست
از خلق جهان بجمله دیاری .

ناصرخسرو.


هزار آغوش را پر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیار.

نظامی .


در عالم پر حسرت بسیار بگردیدم
از خیل وفاداران دیار نمی بینم .

عطار.


راه وصلش چون روم چون نیست منزلگه پدید
حلقه بر در چون زنم چون در درون دیار نیست .

عطار.


خانه خالی ماند و یک دیار نه
جز طبیب و جز همان بیمار نه .

مولوی .


تو برگذشتی و نگذشت بعد از آن دیار.

سعدی .


اینهمه پرده که بر کرده ٔ ما میپوشی
گر بتقصیر بگیری نگذاری دیار.

سعدی .


حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیار نیست جز رخت اندر دیار حسن .

حافظ.


دَیّاری نیست ؛ احدی نیست . آفریده ای نیست . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله