دیرمهر
لغتنامه دهخدا
دیرمهر. [ م ِ ] (ص مرکب ) دیرآشنا. دیرجوش . که آسان تن به محبت ندهد. که پس از زمانی دراز ابراز محبت کند. مقابل زودکین :
فلک کو دیرمهرو زودکین است
در این محنت سرا کار وی این است .
فلک کو دیرمهرو زودکین است
در این محنت سرا کار وی این است .
جامی .