ترجمه مقاله

دینور

لغت‌نامه دهخدا

دینور. [ ن ْ وَ ] (ص مرکب ) متدین .صاحب دین . مؤمن . دیندار. دینی . متشرع :
هر آن دینور کو نه بردین بود
ز یزدان و از منش نفرین بود.

فردوسی .


یکی دینور بود یزدان پرست
که هرگز نبردی به بیداد دست .

فردوسی .


بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای
من تا به سی پدر همه دیندار و دینورم .

سوزنی .


دینور نه و ریاست کرده به دینور
کیش مغان و دعوت خورده بدامغان .

خاقانی .


ترجمه مقاله