دیوانه خوی
لغتنامه دهخدا
دیوانه خوی . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه خوی و طبیعت او مانند دیوانگان باشد. (از ناظم الاطباء) :
از آن بوالفضولان بسیارگوی
وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .
از بیقراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و زندان بگرد رفت .
از آن بوالفضولان بسیارگوی
وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .
نظامی .
از بیقراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و زندان بگرد رفت .
صائب .