دیودل
لغتنامه دهخدا
دیودل . [ وْ دِ ] (ص مرکب ) مردم شجاع و دلیر و دلاور. (برهان ) (ناظم الاطباء). دیوجان . (ازآنندراج ). سخت دلاور. (شرفنامه ٔ منیری ) :
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت .
دیودل باشیم و برپاشیم جان
کان پری دلدار دیدار آمده است .
|| مردم سیاهدل و تیره دل و سخت دل و بیرحم . (برهان )(ناظم الاطباء). تاریک دل و جاهل . (شرفنامه ٔ منیری ).
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت .
خاقانی .
دیودل باشیم و برپاشیم جان
کان پری دلدار دیدار آمده است .
خاقانی .
|| مردم سیاهدل و تیره دل و سخت دل و بیرحم . (برهان )(ناظم الاطباء). تاریک دل و جاهل . (شرفنامه ٔ منیری ).