ذائب
لغتنامه دهخدا
ذائب . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذوب . گدازان . بخسان . (صحاح الفرس ). || گدازنده . آب کننده . || مذاب . آب شده :
لحبک ذائب ابداً فؤادی
یخفف بالدّموع الجاریات .
بعدت منک و قد صرت ذائباً کهلال
اگر چه روی چو ماهت ندیده ام بتمامی .
لحبک ذائب ابداً فؤادی
یخفف بالدّموع الجاریات .
ابوالحسن محمدبن عمرالانباری .
بعدت منک و قد صرت ذائباً کهلال
اگر چه روی چو ماهت ندیده ام بتمامی .
حافظ.