ذات الصور
لغتنامه دهخدا
ذات الصور. [ تُص ْ ص ُ وَ ] (اِخ ) (دز...) (قلعه ...) (معرکه ..) و در مثنوی مولوی در حکایت سه پادشاه زاده که به دستور پدر بسیاحت ممالک شدند و او آنان را از رفتن بقلعه ٔ ذات الصور منع فرمود با اینهمه آنها برخلاف وصیّت پدر بدان قلعه رفتند و عاشق صورتی که بر این قلعه نقش بود گردیدند فرماید :
هر کجا دلتان کشد عازم شوید
فی امان اﷲ دست افشان روید
غیر آن قلعه که نامش هشربا
تنگ آرد بر کله داران قبا
اﷲاﷲ زان دز ذات الصور
دور باشید و بترسید از خطر.
رجوع به مثنوی مولوی چ علاءالدوله ص 638 و بعد آن شود.
هر کجا دلتان کشد عازم شوید
فی امان اﷲ دست افشان روید
غیر آن قلعه که نامش هشربا
تنگ آرد بر کله داران قبا
اﷲاﷲ زان دز ذات الصور
دور باشید و بترسید از خطر.
رجوع به مثنوی مولوی چ علاءالدوله ص 638 و بعد آن شود.