ترجمه مقاله

ذباب

لغت‌نامه دهخدا

ذباب . [ ذُ ] (ع اِ) مگس . (دهار) (منتهی الارب ) (زمخشری ) (غیاث ) (مهذب الاسماء) :
نیستم چون ذباب شوخ چرا
دلم از ضعف شد چو پرّ ذباب .

مسعودسعد.


مرا از این تن رنجور و دیده ٔ بیخواب
جهان چو پر غراب است و دل چو پرّ ذباب .

مسعودسعد.


سایه بر دریای چین چون افکند پر ذباب .

معزّی .


ذباب وار به هر در نرفتم و نروم
وگر روم ز در تو منافقم چو ذباب .

سوزنی .


چو مرغ زیرک مانده به هر دو پا دربند
کنون دو دست بسر بر همی زنم چو ذباب .

جمال الدین عبدالرزاق .


بطبل نافه ٔ مستسقیان بخورد جراد
بباد روده ٔ قولنجیان به پشک ذباب .

خاقانی .


بناب موش کز او سر فکنده ام چون چنگ
بچنگ گربه کزو دست بر سرم چو ذباب .

خاقانی .


چون اجل در دامن عمرت زند ناگاه چنگ
تو ز چنگ او بمانی دست بر سر چون ذباب .

عطار.


فکر زنبور است و آن خواب تو آب
چون شدی بیدار باز آید ذباب .

مولوی .


عنکبوت دیو بر تو چون ذباب
کرو فر دارد نه بر کبک و عقاب .

مولوی .


لاف و دعوی باشد این پیش غراب
دیگ تی و پُر یکی نزد ذباب .

مولوی .


حکیم مؤمن در تحفه گوید: ذباب : به فارسی مگس نامند و تکوّن اواز فضلات و اوّل کرم سفیدی است و کمتر از یک هفته پربهم میرساند و از کافور و زرنیخ و روغن زیتون میگریزد و گویند چون صورت مگسی از کندش و زرنیخ ساخته در محلی بگذارند منع آن مینماید. در اوّل گرم و تر و بهترین او سیاه و بعد از آن ازرق است و زرد او خالی ازسمیت نیست . محلّل و جاذب ضماد او محلّل اورام و رافع گوشت زیاده ٔ جراحات و مانع انتثار موی و داءالثعلب و حکه و قوبا و چون سر او را انداخته بر موضع گزیده ٔ زنبور بمالند رافع الم آن و جاذب سم ّ است و تکرار ضماد او جهت داءالثعلب مجرّب و جهت تحلیل ورم چشم و رفع گوشت زیاده ٔ پلک و شعیره ٔ آن آزموده و نفوخ سوخته ٔ او در مجرای بول جهت رفع احتباس بول مؤثر و آشامیدن او را با شراب جهت عسر ولادت مجرّب دانسته اند و محمدبن احمد گوید که خوردن پخته و خام او را هنود جهت تقویت باصره و منع جمیع آفات چشم مجرّب میدانند و سرگین مگس را چون با آب و عسل بنوشند جهت ازاله ٔ مغص و قولنج و خناق مجرّب یافته اند و چون چند روز بخورندو در آفتاب بنشینند محل ّ برص پوست انداخته زایل میگردد و بهتر از اطریلال است و روغن او که مکرّر مگس رادر روغن کنجد کرده در آفتاب گذاشته صافی کرده باشندجهت رویانیدن موی مجرّب است . و صاحب اختیارات گوید:ابن زهر در خواص آورده است که مگس الوان بود و هر حیوانی را مگس معین بود از شتر و گاو و شیر و سگ و امثال آن و اصل آن کرمی بود و مگس آدمیان از سرگین حاصل میشود و اصل ایشان کرمی کوچک بود که از بدنهای ایشان بیرون آید از هر حیوانی که باشد و آن کرم باز مگس شود و زنبور. همو گوید چون بگیرند مگس بزرگ و سر اوبیندازند و ببدن وی شعیره ای که در مژه باشد حل کنندحلی سخت زایل گرداند و اگر مگس بگیرند و با زرده ٔ تخم مرغ سحق کنند نیک ، و ضماد کنند در چشم که گوشت سرخ در اندرون وی چسبیده باشد و به یونانی کرماسیس خوانند در ساعت ساکن گرداند و اگر حل کنند و بر داءالثعلب مالند حلی سخت داءالثعلب را زایل گرداند و اگر برگزیدگی زنبور بمالند سخت ، درد ساکن گرداند و دیسقوریدوس گوید: بر گزیدگی عقرب و زنبور و نحل چون بمالند سخت ، چند نوبت بر موضع گزیدگی بغایت نافع بود این بخاصیت است و چون ویرا بسوزانند و با عسل بداءالثعلب وداءالحیه طلا کنند موی برویاند و خاکستر وی سرد و خشک بود - انتهی . و در بعض کتب آمده است : ذباب به پارسی مگس . چون بر گزیدگی زنبور مالند سودمند آید و چون سرگینش را به قره قورت و شکر سرخ ساخته بردارند طبیعت را بیارد. و ابن البیطار گوید: ذباب . خواص ابن زهر.قال هو ألوان فللابل ذباب و للبقر ذباب و للاسد ذباب و أصله دود صغار یخرج من ابدانهم و ما یخرج من أبدان غیرذالک یتحول ذبابا و زنابیر و ذباب الناس یتولدمن الزبل قال و ان أخذ الذباب الکبیر فقطعت رؤسه و یحک بجسدها علی الشعیرة التی تکون فی الاجفان حکا شدیدا فانه یبرئه و ان اخذ الذباب و سحق بصفرةالبیض سحقا ناعما و ضمدت به العین التی فیها اللحم الاحمر من داخل الملتصق بها الذی یسمی کر ماشیش فانه یسکن من ساعته و ان مسحت لسعةالزنبور بذباب سکن وجعه و ان حک الذباب علی موضع داءالثعلب حکا شدیدا، فانه یبرئه - انتهی . || زنبور عسل . نحل . ج اَذِبّة. ذِبّان . (منتهی الارب ). زمخشری . ذُب ّ. || دیوانگی . || بدی . || بدی پیوسته با بدی . || بدفالی . || شوم . (منتهی الارب ). || هزارچشمه .
- ذباب الاذن ؛ تیزی طرف گوش . (منتهی الارب ).
- ذباب الاسنان ؛ تیزی دندانها. (منتهی الارب ).
- ذباب الحنّاء ؛ اوّل شکوفه ٔ وی . (منتهی الارب ).
- ذباب السیف ؛ دم شمشیر. تیزی شمشیر یا کرانه ٔ آن که باریک و هر دو طرف تیز باشد. (منتهی الارب ). تیزنای شمشیر. (مهذب الاسماء). کنار شمشیر : و سلاطین روزگار در دست شیاطین تاتار گرفتار گشتند و اعیان و اکثر حشم طعمه ٔ ذباب شمشیر آبدار و لقمه ٔ ذآب و کفتار شدند. (جهانگشای جوینی ).
- ذباب العین ؛ نقطه ٔ سیاه میان حدقه . مردمک چشم . (مهذب الاسماء). انسان العین . مردم چشم . (منتهی الارب ).
- ذباب الفرس ؛ مردم چشم اسب . نقطه ٔ سیاه درون حدقه ٔ اسب .
ترجمه مقاله