ترجمه مقاله

ذوالقرنین ثانی

لغت‌نامه دهخدا

ذوالقرنین ثانی . [ذُل ْ ق َ ن َ ن ِ] (اِخ ) در مجمل التواریخ والقصص ص 31 آمده است : اسکندر الرومی و هو ذوالقرنین الثانی - انتهی . و حق همین است چه ذوالقرنین قرآن خبر از زمانهائی میدهد که تواریخ دسترس فعلی بشر از آن خبری ندارد و ذوالقرنین رومی را همانطور که صاحب مجمل التواریخ میگوید باید ذوالقرنین ثانی خواند.و آقای ابوالکلام آزاد در مجله ٔ ثقافة الهند گوید:
هویت «ذوالقرنین » مذکور در قرآن بحثی نفیس و مهم است درباره ٔ یکی از مسائل تاریخی دشوار، که محققان قدیم و جدید در آن متحیر بوده اند. در قرآن کریم ذکر پادشاهی باستانی موسوم به ذی القرنین آمده است . این پادشاه که بوده ؟ و در کجا ظهور کرده ؟ و چرا بدین لقب شگفت ملقب شده آیا براستی پادشاهی که بدین لقب نامیده شده وجود داشته است یا کلمه ٔ خرافی و یکی از اساطیر اولین است ؟ این مسائل و بسیاری از پرسشهای دیگر پیرامون این مسئله هست . و در طی قرون و اعصار گذشته خاطر دانشمندان و محققان را بخود مشغول کرده است لکن هیچ یک با همه کوششهای طویل وصعب پاسخ مقنعی بدان نداده اند. اما بحثی را که ما بنشر آن آغاز کرده ایم می پنداریم این مشکل را بطور قطعحل کرده و پرده از هویت ذی القرنین برداشته و بهمه ٔ پرسشهای وابسته بدان پاسخ شافی داده است .

- 1 -


در سوره ٔ کهف ضمن چند آیه نام شخصی از تاریخ قدیم آمده است ، که وی به ذی القرنین ملقب است و آن آیات این است : «و یسئلونک عن ذی القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکراً. انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شی ٔ سببا. فاتبع سببا. حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما. قلنا یا ذاالقرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا. قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکراً. و اما من آمن و عمل صالحاً فله جزاء الحسنی ، و سنقول له من امرنا یسراً. ثم اتبع سببا. حتی اذا بلغ مطلعالشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً. کذلک و قد احطنا بما لدیه خبراً. ثم اتبع سببا. حتی اذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوما لایکادون یفقهون قولاً. قالوا یا ذاالقرنین ان یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجاً علی ان تجعل بینناو بینهم سداً. قال ما مکنی فیه ربی خیر فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما. آتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصدفین ، قال انفخوا حتی اذا جعله ناراًقال آتونی افرغ علیه قطرا. فمااسطاعوا ان یظهروه و مااستطاعوا له نقباً. قال هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاءَ و کان وعد ربی حقا.» (قرآن 18 / 83 - 98).
شأن نزول این آیات و بعض روایات :
ظاهر اسلوب آیات این است که از نبی (ص ) از ذوالقرنین سؤال شده است ، و این آیات در پاسخ سؤال آمده است . ترمذی و نسائی و امام احمد در مسند خود روایت کرده اند که قریش به اشاره ٔ علمای یهود اموری از پیغمبر پرسیدند، که یکی از آنها مسئله ٔ ذوالقرنین بود وگفتند «این مرد کیست و اعمال او چه بوده است . و قرطبی از اسدی روایت کند که یهود گفتند، ما را از پیغمبری خبر ده که خدای نام او را در توراة نیاورده بجز در یک جای ، پیغامبر (ص ) پرسید آن کیست ؟ گفتند: «ذوالقرنین ». ابن جریر و ابن کثیر و سیوطی نیز در تفاسیر خود روایاتی آورده اند.
خصایص ذوالقرنین در قرآن :
خلاصه ٔ آنچه در آیات از خصایص ذوالقرنین آمده این است :
1 - مردی را که از پیغمبر پرسیدند «ذوالقرنین » نام داشته یعنی این نام یا لقب را قرآن از خود وضع نکرده بلکه آنان که درباره ٔ وی پرسیدند این نام را بر او اطلاق کردند و از این روی فرموده است :«ویسئلونک عن ذی القرنین ».
2 - خدای اورا ملک بخشیده و اسباب فرمانروائی و غلبه برای وی آماده کرده است .
3 - اعمال بزرگی را که وی در جنگهای عظیم خویش انجام کرده این سه امراست : اول غربی - از بلاد خود بسوی غرب متوجه گردید وتا جایگاهی که نزد او حد مغرب بشمار میرفت رسیده ، ودر آنجا خورشید را بدانسان یافته که گوئی در چشمه ای فرو میرود. دوم شرقی : - و همچنان پیش رفته است تا بسرزمینی رسیده که آبادان نبوده است ، و در آن قبایل بدوی سکونت داشته اند. سوم . به جایگاهی رسیده است که در آن تنگنای کوهی بوده ، و از پشت کوه گروهی موسوم به یأجوج و مأجوج ساکن بوده اند که بر اهالی این سرزمین از هر سو میتاختند و بغارت میپرداختند و آنان مردمی وحشی و محروم از مدنیت و خرد بودند.
4 - پادشاه در تنگنای کوه برای حفظ مردم از دستبرد و غارت یأجوج و مأجوج سدی بنیان نهاد.
5 - این سد تنها از سنگ و آجر ساخته نشد بلکه در آن آهن و مس نیز بکار رفت از این رو سدی بلند برآمد بدانسان که غارتگران از دستبرد بدان عاجز آمدند.
6 - این پادشاه بخدای و به آخرت ایمان داشت .
7 - پادشاهی دادگر بود و نسبت برعیت عطوفت داشت ، و هنگام کشورگشائی و غلبه قتل و کینه ورزی را اجازت نمیداد، از این رو زمانی که بر قومی در غرب چیره شد، پنداشتند که او هم مانند دیگر کشورگشایان خونریزی آغاز خواهد کرد ولی او بدین کار دست نبرد، بلکه به آنان گفت : هیچ گونه بیمی پاکان شما در دل راه ندهند، و هر یک از شما که عملی نیکو کند پاداش آنرا خواهد یافت . با آنکه آن قوم بی یاور و دادرسی در چنگال قدرت او بودند، با ایشان شفقت کرد و بدادگری و نیکوکاری دل آنان را بدست آورد.
8 - بمال آزمند نبود، زیرا هنگامی که برای پی افکندن سد، مردم خواستند به گردآوری مال پردازند از قبول آن امتناع کرد و گفت : آنچه را خدای بمن ارزانی داشته مرا از اموال شما بی نیاز میکند، لکن مرا بقوت بازو یاری دهید تا برای شما سدی آهنین برآرم .
حیرت مفسران . پس آن شخصیت تاریخی که اعمال و صفات او این است همین ذوالقرنین است ولی این مرد کیست و چه وقت و در کجا بوده است ؟ نخستین مسئله ای که خاطر مفسرین را بخود مشغول کرده ، نام یا لقب این مرد است . چه انسانی که قرن یا قرونی داشته باشد در تاریخ دیده نشده و پادشاهی که این لقب داشته باشد نیز شنیده نشده است از این رو بحیرت فرورفته اند و در تفسیر آن علی العمیا دچار اشتباهاتی شده و آرائی مختلف آورده اند. و بعضی گفته اند که «قرن »در معنای لغوی آن استعمال نشده بلکه بدان زمان اراده شده است از این رو که این پادشاه دیرزمانی فرمانروائی کرده و فتوحات وی تا دو قرن کشیده است و از آن بذوالقرنین ملقب شده است . آنگاه در تحدید مدت قرن هم اختلافاتی بیهوده بمیان آورده اند، بعضی 30سال و گروهی 25 سال و دسته ای 10 سال گفته اند و ابن جریر طبری درتفسیر خود آثار صدر اول را در این موضوع گرد کرده است ولیکن این امر نیز هویت ذوالقرنین را روشن نکرده است . و موضوع بحث ابن جریر این است که آیا ذوالقرنین نبی است یا غیر نبی ، بشر است یا فرشته ولیکن از مجموع فراهم آورده های او معلوم میشود که ذوالقرنین در عهدی بسیار کهن میزیسته است چنانکه روایات گفته اند که با ابراهیم علیه السلام هم عصر بوده و از پیغمبران بشمار میرفته و هم بخاری او را با انبیای قدیم ذکر کرده و نام وی را بر ابراهیم مقدم داشته است و ظاهراً معتقد است که ذوالقرنین اندکی پیش از ابراهیم یا در عصر او بوده است . پس از پیدایش طرق بحث و انتقادات تاریخی اذهان بعض از محققین متوجه یمن شد و پنداشته اندهمچنان که در اسماء ملوک حمیر نظیر «ذوالمنار و ذوالاذعار» هست بعید نیست پادشاهی یمنی نیز وجود داشته است که نامش ذوالقرنین بوده است چنانکه ابوریحان بیرونی (در «آثار الباقیه » ) نیز بر این عقیده رفته و ابن خلدون هم متابعت او کرده است لیکن این نظریه مبتنی بر فرضی غلط است و بهیچ دلیل تاریخی متکی نیست بلکه با کلیه ٔ قرائن و شواهد مخالف است . چه اولاً می بینیم که آثار سلف اجماع دارند بر این که سؤال کنندگان از پیغمبر (ص ) از ذوالقرنین یهودان بودند و یا قریش به اشاره ٔ یهود و هیچ سببی وجود ندارد که یهود را بشناختن پادشاهی یمنی وادارد وتا آن حد آنانرا بدان دلبسته کند که یا خود آنرا ازپیغمبر بپرسند و یا قریش را وادار بپرسش آن کنند. وثانیاً اگر فرض کنیم که قریش مکه از پیش خود و بی اشاره ٔ یهود بسؤال پرداخته اند، بدان سبب که احوال شاهان حمیر نزد آنان معروف بوده باز هم این فرض بهیچ روی ما را قانع نمیکند زیرا اگر امر چنین بود در روایات و اساطیر عرب یا در احادیث صحابه و تابعین ناچار اثر یا ذکری در این باب یافت میشد در صورتی که در این خصوص هیچ گونه نشانه و علامتی بطور قطع نیست . گذشته از این بعید نیست که قصد سؤال کنندگان تعجیز پیغمبربوده است ، و یقین داشته اند که از ابناء وطن او خبری به وی نخواهد رسید و ناچار از پاسخ عاجز خواهد آمد.و اگر ذوالقرنین مردی از عرب بود و اهل حجاز از او آگاهی داشتند، البته با پیغمبر آنچه میدانستند می گفتند و خبر میدادند و حتماً دلیلی برای پرسش از چیزی که نزد وی معروف باشد نبوده است . اما مسئله ٔ حقیقی که ما در جستجوی آنیم ، این است که آیا خصایص و اعمالی را که قرآن برای ذوالقرنین ذکر کرده بر یک پادشاه حمیری تطبیق میکند یا نه ؟ قرآن برای وی فتوحی در غرب وفتوحی در شرق و ساختن سدی آهنین که مانع تهاجم یأجوج و مأجوج است ذکر میکند. ولی تا کنون سندی تاریخی بر وجود چنین پادشاه حمیر که شرق و غرب را فاتحانه درهم نوردیده و سدی آهنین بدانسان که قرآن ذکر کرده پی افکنده باشد یافت نشده است . ملقب بودن بعض شاهان یمن به «ذو» در این موضوع بچیزی نیست و همچنین متشبث شدن بسد مأرب در این امر باز بی حاصل است ، چه بیان نشده است که این سد برای منع تهاجم قومی بنا نهاده شده باشد و همچنین گفته نشده است که در بنای آن الواحی از آهن بکار رفته است . گذشته از این قرآن بسد مأرب در موضع دیگر اشاره کرده است و هیچگونه مشابهتی میان سد مأرب قرآن و سد ذوالقرنین قرآن وجود ندارد. آنگاه طبقه ای از صاحبان نظر بدین رفتند که اسکندر مقدونی که بجهانداری و کشورگشائی ها در شرق و غرب مشتهراست همین ذوالقرنین قرآن است . و ظاهراً شیخ ابوعلی سینا اول کس است که در کتاب «شفا» بر این طریق رفته و در بیان مناقب ارسطو گفته است : او معلم اسکندر است یعنی همان اسکندر که قرآن وی را ذوالقرنین نامیده وبر ایمان و سلوک قویم او ثنا گفته است . و امام فخرالدین رازی نیز ابن سینا را در این رای پیروی کرده و در تفسیر شهیر خود بنا بر شیوه ٔ مخصوص خویش هر آنچه را مخالف این رأی بوده نیز آورده است ولی وی مبتنی بر همان شیوه با آوردن پاسخهای واهی به رای ابن سینا قناعت کرده است . درصورتی که بهیچ رو نمیتوان قائل شد که اسکندر مقدونی همان ذوالقرنین است که قرآن ذکر اورا آورده است . و گفته نشده است که فتوحات اسکندر مقدونی در شرق و غرب بوده و همچنین وی در تمام دوران زندگی خود سدی نساخته بعلاوه ما میتوانیم بطور قطع حکم کنیم که وی بخدا ایمان نداشته و با ملتهای مغلوب مهربان و دادگر نبوده است . تاریخ زندگی این پادشاه مقدونی تدوین شده و هیچگونه شباهتی میان احوال او و حالات ذی القرنین قرآن یافت نمیشود و بالاتر از همه این که هیچگونه سببی نیست که ملقب بودن وی را بذوالقرنین تجویز کند. حتی امام رازی نیز با همه ٔ تفننی که در ایجاد نکات دارد از اثبات این امر عاجز مانده است .

- 2 -


(تاریخ ملی یهود و تصور شخصیت ذی القرنین ).
خلاصه آنکه مفسران در تحقیقات خود از ذوالقرنین به نتیجه ای اقناع کننده نرسیده اند و قدمای آنان درصدد تحقیق برنیامده و متأخرین نیز که بدان همت گماشته اند بجز شکست و عجز بهره ای نبرده اند. و نباید در شگفت شد، چه راهی را که مفسران پیموده اند بخطا بوده است . روایات تصریح دارد که سؤال از جانب یهود بوده است و در این صورت سزاوار چنین بود که محققان امر به اسفار یهود مراجعه کنند و بجویندکه آیا در آنها چیزی یافت میشود که شخصیت ذوالقرنین را روشنی بخشد. اگر آنان بدین طریقه توجه میکردند حقیقت را در می افتند.
سفر دانیال و رؤیای او.
در کتاب «عهد عتیق » سفری است که آنرا بدانیال نبی نسبت داده اند، و درآن بعض اعمال دانیال را ذکر کرده و آنچه را در رویا بر وی کشف شده به هنگام اسارت یهود در بابل نیز آورده اند. این عهد اسارت ، عهد ابتلای عظیم یهود است چه بلاد ایشان بتصرف دیگران در آمده و قومیت آنان بمذلت گرائیده است . و هیکل مقدس ایشان خراب شده پس در اندوه و نومیدی بزرگی بوده اند و نمیدانستند چگونه و چه وقت اسارت آنان به آزادی و اندوه ایشان بشادمانی و مرگ ملی آنها بزندگی نوین مبدل خواهد شد. سفر مذکور بما میگوید که نزدیک این روزگار سیاه دانیال نبی ظهور کرده است و بسبب نبوت عجیب و حکمت بالغه ٔ خود نزد ملوک بابل بحسن قبول تقرب یافته ، آنگاه به وی انس گرفته و او را گرامی داشته اند و پایه اش رابرتر از ساحران و منجمان شمرده اند. دانیال را در سال سوم جلوس ملک بیلش صر، رؤیائی دست داد که برای او حوادثی را کشف کرد در باب هشتم کتاب چنین آمده است :
1 - در سال سیوم سلطنت بلشصر ملک ، به من که دانیالم رؤیائی مرئی شد بعد از رؤیائی که از این پیش بمن مرئی شده بود. و در رویا دیدم و هنگام دیدنم چنین شد که من در قصر شوشان که در کشور عیلام است بودم و در خواب دیدم که نزد نهر اولایم و چشمان خود را برداشته نگریستم و اینک قوچی دربرابر آن نهر می ایستاد که صاحب دو شاخ بود و شاخهایش بلند اما یکی از دیگری بلندتر و بلندتریش آخراً برآمد و آن قوچ را بسمت مغربی و شمالی و جنوبی شاخ زنان دیدم و هیچ حیوانی در برابرش مقاومت نتوانست کرد و از این که احدی نبود از دستش رهائی بدهد لهذا موافق رای خود عمل مینمود و بزرگ میشد و حینی که متفکر بودم اینک بز نری از مغرب بر روی تمامی زمین می آمد که زمین را مس نمینمود و آن بز را شاخ خوش منظری در میان چشمانش بود، و به آن قوچ صاحب شاخی که در برابر آن نهر ایستاده دیدم می آمد و بغیظ قوتش بر او میدوید. و او را دیدم که به نزد آن قوچ رسید و بر او با شدت غضب آور شده وی را زد و هر دو شاخش را شکست و از اینکه در قوچ طاقت ایستادن در برابرش نبود وی را بر زمین انداخته پایمالش کرد و کسی نبود که آن قوچ را از دستش رهائی دهد. سفر دانیال 8:1. آنگاه کتاب مذکور از زبان دانیال می آورد که ملک جبریل بر او ظاهر شد و رؤیای وی را بدینسان تشریح کرد: قوچ صاحب دو شاخی را که دیدی ملوک مادی و فارس است . و بز نر مودار پادشاه یونان است و شاخ بزرگی که در میان چشمانش میباشد ملک اولین است . سفر دانیال 8 «20» این رویا یا نبوّت دو کشور، مادا (میدیا) و پارس ، را به دو شاخ تشبیه کرده ، و چون دو کشور در آینده ٔ نزدیکی متحد شدند و کشور واحدی را تشکیل دادند، شخصیت ملک آن دو در قوچ ذوقرنین ممثل شده است آنگاه کسی که این قوچ دو شاخ «ذوقرنین » را میکشد و بر سراسر زمین تسلط مییابد، وی تکه ٔ شاخدار یونان ، یعنی اسکندر مقدونی است ، چه اسکندر بردارایوش ، شاهنشاه مادا و پارس بتاخت و بدان سبب سیادت سلسله ٔ هخامنشی یا کشور کیانی برای همیشه از میان رفت . از نکاتی که در این باب شایسته ٔ ذکر است این است که کلمه ٔ «قرن » در هر دو لغت عربی و عبری مشترک
است . در رویای دانیال برای یهود مژده ای بود به این که پایان اسارت آنان در بابل وآغاز زندگی نوین آنها وابسته ٔ بقیام این کشور ذات القرنین است یعنی پادشاه ماد و پارس کشور بابل را دگرگونه میسازد و بر آن غلبه میکند و یهودیان را از اسارت آنها آزادی میبخشد. و این همان پادشاهی است که خدای او را برای اعانت و رعایت یهود برگزیده است . وی مأمور است که مجدداً بیت المقدس را تعمیر کند و ملت بنی اسرائیل را که پراکنده شده اند بار دیگر تحت رعایت خود گرد آرد. پس از چند سال از این پیش گوئی پادشاه کورش که یونانیان وی را «سائرس » و یهود «خورس » مینامیدند ظهور کرد و دو کشور ماد و پارس را متحد ساخت و از آن دو کشور سلطنت بزرگی ایجاد کرد. آنگاه ببابل هجوم برد و بیرنجی بر آن مستولی شد. دانیال در رؤیای خود دید که قوچ دو شاخ بدو شاخش غرب و شرق و جنوب راشاخ میزند، یعنی به پیروزیهای درخشانی در جهات سه گانه نائل میشود. کار کورش نیز چنین بود، چه پیروزی نخستین وی در غرب و دومین در شرق و سومین در جنوب ، یعنی در بابل بود همچنین غیبگوئی برهائی یهود و ظهور درخشندگی در کار ایشان صدق پیدا کرد، چه کورش پس از فتح بابل آنان را از اسارت آزاد کرد و اجازه ٔ بازگشت بفلسطین و بناء مجدد هیکل به ایشان ارزانی داشت . جانشینان کورش از شاهنشاهان ماد و پارس نیز به همان راه کورش رفتند و همواره از یهود حمایت کردند و ایشان رامورد لطف و مهر قرار دادند.
پیشگوئیهای یشعیا و یرمیا:
در توراة پیشگوئیهای دیگر هم درباره ٔ موضوعی که تحقیق میکنیم در دو سفر دیگر بجز سفر دانیال هست و آن دو سفر عبارت است از سفر نبی یشعیاه و سفر نبی یرمیاه . در سفر نخستین «یشعیاه » نام کورش را بعینه میبینیم هر چند در زبان عب__ری «خ-ورش »

تلف-ظ میش-ود.


یهودیان معتقدند که کتاب یشعیاه 160 سال پیش از کورش و کتاب یرمیاه 60 سال پیش از وی تألیف شده است . و در کتاب عزراتفصیل کاملی در این معنی می یابیم در آنجا آمده است که این پیشگوئیهای دانیال بگوش کوروش رسیده آنگاه که بابل را فتح کرد و بدین سبب بینهایت زیر تأثیر آن قرار گرفت و در نتیجه ٔ آن بحمایت یهود قیام کرد و آنانرا آزادی بخشید و بتجدید ساختمان هیکل فرمان داد. و کتاب یشعیاه اولاً از ویران شدن اورشلیم بدست بابلیها خبر میدهد آنگاه بشارت تجدید آبادانی آن را اعلام میکند و در این خصوص «خورس » یعنی پادشاه کورش را نام میبرد و میگوید: «رهاننده ٔ تو خداوندی که ترا در رحم مصور ساخت چنین میفرماید... به اورشلیم میفرماید که معمور و به شهرهای یهوداء که بنا کرده خواهید شد وخرابیهایش را قائم خواهم کرد. (فصل 44 - 25 و 26 سفر اشعیاء). آنگه در خصوص کورش میفرماید که شبان من اوست و تمامی مشیتم را به اتمام رسانیده به اورشلیم خواهد گفت که بنا کرده خواهی شد و به هیکل که اساست مبتنی کرده خواهد شد. (فصل 44 - 28 سفر اشعیاه -1) خداوند در حق مسیح خود کورش چنین میفرماید چون که من او را بقصد این که طوائف از حضورش مغلوب شوند بدست راستش گرفتم پس کمرگاه ملوک را حل کرده و درهای دو مصراعی را پیش رویش مفتوح خواهم کرد که دروازه ها بسته نگردند. من در پیشاپیشت رفته پشته ها را هموار میسازم و درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را پاره پاره مینمایم . خزینه های ظلمت و دفینه های مستور بتو میدهم تا که بدانی من که ترا باسمت میخوانم خداوند و خدای اسرائیلم بپاس خاطر بنده ٔ خود یعقوب و برگزیده ٔ خود اسرائیل ترا باسمت خواندم ترا لقب گذاشتم اگر چه مرا ندانستی . (فصل 45- 1 تا 4 اشعیاه ). در جای دیگرکتاب ، کورش را بعقاب شرق تشبیه کرده و گفته است : که آخر را از ابتدا و چیزهائی که از ایام قدیم واقع نشدند اعلام نموده میگویم که تدبیر من اثبات خواهد شد وتمام مشیت خود را بجا خواهم آورد مرغ درنده از مشرق و مرد تدبیر مرا از مکان بعید میخوانم هم گفتم و هم بعمل خواهم آورد آنرا مراد کردم و هم بجا خواهم آورد. (سفر اشعیاه - فصل 46 - 10 - 11). و همچنین در کتاب یرمیاه میخوانیم : «در میان طوایف بیان کرده بشنوانید و علم را بر پا نموده اصغا کنید و اخفا ننموده بگوئید که بابل مسخر شد بیل شرمنده و مرودک شکسته بتهایش خجل و اصنامش منکسر گردیده اند زیرا که بر او از طرف شمال قومی برمی آمد که زمینش را بحدی ویران میگرداند که احدی در آن ساکن نخواهد ماند و از انسان و بهائم کوچیده خواهند رفت . سفر یرمیاه فصل 50 آیه ٔ 1 و 2 این سفر نیز همچنان اسارت و پراکندگی آنان را پیشگوئی میکند آنگاه تجدید آبادانی اورشلیم را مژده میدهد، و میگوید: یقول الرب لما تکمل سبعون سنة علی اسر بابل ، آتی الیکم . اذ ذاک تدعوننی فاجیبکم ، تنشدونی فئجدونی افک القید عنکم و اعود بکم الی اوطانکم «(39:1) از این همه نصوص اسفار یهود آشکار میشود که مقصود از «ذی القرنین » کورش پادشاه بوده است زیرا وی در رؤیای دانیال نبی بقوچ دو شاخ «ذی قرنین » تشبیه شده ،و شخصیت کورش پادشاه در عقیده ٔ یهود پایگاه بزرگی را حائز شده است . روش جدید برای نقد عهد عتیق و زمان تألیف اسفار یشعیاه و یرمیاه و دانیال :
نتایج اسلوب نقد عهد عتیق که درقرن 19 بنام «نقد اعلی » آغاز گردیدو دانشمندان آلمان به بهره ٔ وافری از کامیابی در آن نائل گردیدند تدوین شده است ، و همچنین تحقیقات دانشمندان قرن بیستم هم بدان ضمیمه شده است ، تحقیقات و نتایج آنها درباره ٔ پیشگوئیهای اسفار سه گانه و زمان تدوین هر یک به بحث زیرین منتهی میشود:
مواضیع و لغت و تمام محتویات کتابی که به یشعیاه نبی نسبت داده شده ، میرساند که آن کتاب تألیف سه تن از مؤلفان است که در سه زمان مختلف پدید آمده اند، کتاب مزبور از باب اول تا باب 39 تألیف یکتن و از باب 40 تا آیه ٔ 13 از باب 55 تألیف مؤلف دومی ، و بقیه ٔ کتاب را مؤلف سومی فراهم آورده است . و برای تسهیل مراجعه در تحقیقات انتقادی بدینسان مصطلح کرده اند که میگویند: یشعیاه اول و یشعیاه دوم و یشعیاه سوم . و این رای را پذیرفته اند که یشعیاه اول در عهدی بوده است که یهود آنرا روایت میکردند، یعنی 160 سال پیش از کورش پادشاه . اما یشعیاه دوم که ظهور کورش را پیشگوئی کرده در روزگار اسارت بابل بوجود آمده چنانکه این امر از گفته هائی که مشعر بمحیطی بجز محیط صاحب اول است آشکار است . ولی عهد کلام یشعیاه سوم پس از زمان یشعیاه دوم است . او محیطها و حالاتی را می آورد که با نظیرآنچه مقدم است اختلاف دارد. چه پیشگوئیهای مربوط بغارت نبوخدنضر و اسارت یهود ببابل و ظهور کورش را در کلام یشعیاه دوم می بینیم در صورتی که در واقع در این عهد زندگی میکرده است و نمیتوان کلام او را به یشعیاه اول نسبت داد. مؤلف بحوادث زمان خود و آنچه پیش از زمان وی بوده رنگ قدمت داده و کلامش را به یشعیاه اول نسبت کرده است . تا مردم توهم کنند که کلام وی سخنی قدیم است و 160 سال بر آن گذشته است . محققان میگویند بزرگترین دلیل بر اختلاف شخصیت های مؤلفین ، همان اختلاف فکری و تباین آمیختگی تصوری است که در کتاب وجود دارد. زیرا یهود از نخستین روزگار خدای را مانند یک خدای قبایلی بتخیل آوردند و معبد او را معبدی قبایلی فرض کردند، از این رو یهوا خدای اسرائیل قبائلی و ایلی بود و بهیچ پیوندی با شعوب و قبایل دیگر نمی پیوست . ولی ما در کتاب یشعیاه برای نخستین بار یکنوع تصورخدای نوینی می یابیم ، تصور خدای عامی برای همه ٔ بشر و می بینیم که هیکل اسرائیلی در اورشلیم از معبد قبائلی بمعبد عامی برای سایر ملل منتقل میشود این تصور نوین ، همانا تصوری است که مخصوص یشعیاه سوم است . زیرا محیطی که مساعد و لازم برای ایجاد چنین تصوری باشد در زمان یشعیاه اول وجود نداشت . همچنین پیشگوئیهای سفر یرمیاه درباره ٔ پایان یافتن اسارت بابل و تجدید آبادانی هیکل ، بعقیده ٔ محققان 60 سال پیش از ظهور حوادث نبوده ، بلکه میگویند پس از آزادی از اسارت بابل و تعمیر مجدد هیکل ، آنها رانوشته بکتاب ملحق کرده اند. اما در کتاب منسوب بدانیال رؤیای دیگری نیز آمده است که آنرا پادشاه بابل در خواب دیده و دانیال تعبیر کرده است . در تعبیر وی خبر صریح از ظهور اسکندر مقدونی و سقوط شاهنشاهی ایران و قیام امپراطوری روم را مشاهده میکنیم . محققان جدید معتقدند که در این کتاب نیز تزویر بکار رفته ، بدینسان که تألیف آن کتاب قرونی پس از زمان آزادی یهوداز بابل بوده یعنی در هنگامی که امپراطوری روم به اوج عظمت رسیده است . محققان جدید بهمین اکتفا نمیکنندبلکه آنها در وجود خود دانیال نبی نیز تردید و شک کرده اند از این رو بعضی از آنان معتقدند که هر گز دانیالی وجود نداشته بلکه وی را برای بافتن این قصه ایجاد کرده اند. بعضی دیگر بوجود وی در روزگار اسارت بابل قائلند ولی اقوالی را که به وی نسبت داده اند نمی پذیرند و میگویند آن اقوال بعدها بمنظور تقویت آمال یهود به آینده ٔ خود از راه پیشگوئیها و خوارق گذشته اختراع شده است ولی آنچه را که اکثر محققان ترجیح میدهند این است که زمان تألیف این کتاب از قرن اول پیش از میلاد تجاوز نمیکند، بدین سبب استاد میکس لوئر تاریخ کتاب دانیال را در فهرستی که جهت عهد عتیق نوشته است به سال 164 ق .م . قید کرده است .
تخیل ملی یهود و انتظار ایشان برای نجات دهنده :
از آنچه از کتاب یشعیاه نبی آوردیم ، این امر آشکار شد که شخصیت پادشاه خورس (کورش ) در نظر یهود مانند نجات دهنده ٔ موعودی است که خدای او را برای آزاد کردن یهود از اسارت بابل و تجدید عمارت اورشلیم فرستاده است . پس خدای گفته است «ان خورس راع لی ، وهو یتم مرضاتی کلها» و گفته است : «انا اخذت بیده الیمنی لاجعل الامم فی حوزته .» آنگاه خدای بخود کورش خطاب میکند و میفرماید: «افعل کل ذلک لتعلم اننی اناالرب ، اله اسرائیل الذی ناداک بأسمک صراحة لاجل اسرائیل ، شعبه المختار». بدینسان آشکارا مشاهده میکنیم چنین حالتی را، حالتی که سنخ تعقل یهود است ، آنها پیوسته آرزومند بوده اند که هنگام هر مصیبتی نجات دهنده ای پیدا خواهد شد و آنها را رهائی خواهد بخشید. این سنخ تعقل همان است که سرانجام بصورت یک عقیده ٔ ملی درآمده و آمدن مسیح موعود را پدید آورده است این است که کتاب یشعیاه حتی خورس (کورش ) را هم بصورت مسیح تصور میکند و با نص صریح کامل در شأن وی میگوید: «ان اﷲ یقول فی حق خورس مسیحه ». زندگانی ملی یهود به موسی آغاز میشود وی در عصری پدید آمد که یهودیان بمذلت اسارت در مصر بسر میبردند، و هیچگونه امید بزندگی ملی ارجمند و دارای رفاه نداشتند. ولی موسی در آنان روحی نوین برانگیخت و آینده را در آنان بصورتی زیبا و دلپسند تصویر کرد و روحیه ای در آنان دمید که ایمان آوردندبا این که پروردگار اسرائیل وی را برای نجات و کوچ دادن بنی اسرائیل برانگیخته است و مشیت خداست که ملت برگزیده را بر دیگر شعوب و ملل تفضیل دهد. از این ایمان در سنخ تعقل ملی یهود دو تخیل اساسی ایجاد شد:
1 - معتقد شدند که ایشان ملت برگزیده خدایند.
2 - خداوند هنگام ذلت و اسارت نجات دهنده ای خواهد فرستاد. از تخیل اول نظریه ٔ برتری نژادی در میان آنان بوجود آمد و از دوم نظریه ٔ ظهور نجات دهنده هنگام نزول مصائب و نوازل . پس معتقد شدند که هر زمان بلا و دمار آنان را فرا گیرد بخشایش خدای بجنبش در می آید و نجات دهنده ٔ موعودی بدیشان میفرستد که آنان را بسلامت و رفاهیت رساند. ساؤل (طالوت ) و داود نبی نیز در چنین محیطهائی ظهور کردند که در ملت آمال جدیدی پدید آمده بود، ازینرو می بینیم که داود نیز به «مسیح » ملقب شد. و شاید همین تلقب نخستین مورد استعمال کلمه ٔ مسیح است از این رو با اینگونه تقالید ملی اجتناب ناپذیر بود در آن تاریکی وحشت زای که در بابل یهودیان را فرو گرفته بود نور جدیدی بر روزنه ٔ امید ایشان بتابد نوری که ذهن یهودی را در تابندگی خود برای انتظار نجات دهنده ای جهت ایشان آماده کند. نجات و آزادی آمالی هستند که در کلام یشعیاه دوم در لباس پیشگوئیها تجلی میکند.
یشعیاه دوم و دعوت کورش برای فتح بابل :
روایات عهد عتیق و اخبار مورخان یونانی اجماع دارند بر این که مردم بابل ازستمگری پادشاه خود بیل شازار بفغان آمدند، آنگاه مشاوره کردند و همرای شدند که شاهنشاه ایران کورش را برای استیلای بر بابل دعوت کنند. آنها از رفتار نیک این پادشاه با اهل لیدی پس از غلبه ٔ وی بر کشور آنان آگاه بودند و چنان رفتاری را از آن شاهنشاه برای خود آرزو میکردند. مورخان یونان گفته اند که یکی از والیان بابل ، گبریاس ، بکاخ کورش گریخته و وی را در آمدن ببابل همراهی کرد. و هرودت گوید: فتح بابل بتدبیر این والی انجام گرفته است . دقت نظر محققان در پیشگوئیهای یشعیاه دوم پس از مطالعه ٔ این حوادث تاریخی آنان را به یک نتیجه ٔ منطقی قطعی این وقایع رسانده است و آن این است که کلام یشعیاه دوم از این دو وجه بیرون نیست یا کمی پیش از فتح بابل و یا پس از آن بوده است اگر فرض نخست را در نظر گیریم ناچار باید اعتراف کرد که یشعیاه دوم در زمره ٔ مشاوره کنندگان دعوت کورش بفتح بابل بوده یا اقلاً بر اوضاع محیطهای سیاسی زمان کاملاً مطلع بوده است ، پس این قضایا را بنابر عادت مؤلفان اسفار رنگ پیشگوئی داده و بکلام یشعیاه اول الحاق کرده اند، و اگر فرض دوم را بپذیریم یعنی بگوئیم گفته ٔ یشعیاه دوم پس از فتح بوده موضوع آسان میشود، چه گفتیم مصالح ملی این مرد را وادار کرده است که حوادث زمان خود را بصورت پیشگوئی ها درآورد و آنها را به یشعیاه اول نسبت دهد.
پیشگوئیهای یهودی و شاهنشاه کورش .
در سفر دیگر توراة که به عزیر(عزرا) نسبت داده شده است آنچه که پس از فتح بابل واقع شده می یابیم . این سفر بما خبر میدهد که رئیسان یهود پیشگوئیهائی را که یادآور شدیم بر پادشاه کورش عرضه داشته اند. و به وی گفته اند که پروردگار در کلام خود او را نجات دهنده نامیده و ناجی ملت برگزیده قرار داده است . این گفته در کورش تأثیر کرده و از این روفرمان تجدید ساختمان هیکل صدور یافته است . در آنچه شک نیست این است که کورش پس از فتح بابل و همچنین جانشینان وی بعد از او یهودیان را بمهربانی و رعایت اختصاص داده اند. و بعض از یهود به گام نهادن در کاخ آنان نیز نائل آمده اند. این یک واقعه ٔ تاریخی است که تکذیب آن ممکن نیست ، گاه باشد که بعض از آنچه در کتاب عزیز آمده خالی از صحت باشد ولی درباره ٔ حوادث اساسی آن باید تسلیم شد. از آنجمله معلوم است که اسارت یهود ببابل به استیلای کورش بر آن شهر منتهی شد و همچنین عده ٔ بسیاری از یهودیان به فلسطین کوچ کردند تا در آنجا متوطن شوند، و شاهنشاه کورش آن کسی است که به آنان اجازه ٔ سکونت در فلسطین و تعمیر شهرهای ویران شده را اعطا کرد و این اجازه بوسیله ٔ منشورهای شاهانه ٔ مخصوصی صادر شد.و باز معلوم است که هیکل در اورشلیم مجدداً ساخته شد و در آن باب اوامر شاهنشاهی چندین بار صادر گردید. احکام کورش و داریوش و اردشیر (ارتخشثت ) در کتاب عزیر نقل شده است ، و بعض نوشته های مورخان یونان نیز آنرا تأیید میکند. بعلاوه روایت ملی یهود میگوید که عزرا و نحیما و حجی از پیغمبران بمقام ارجمندی در دربار اردشیر. (ارتخشثت ) نائل آمده اند و آنان کسانی هستند که پادشاه را بصدور اوامر مخصوص نسبت بیهود وا داشته اند. و دلیل آشکاری نیست که این همه را انکار کند. اگر این حوادث درست باشد بر ماست که تحقیق کنیم چه عواملی کورش را برفق با یهود واداشته است ، و بپرسیم که آیا همین پیشگوئیها از آن عوامل نبوده است ؟ مهمترین نکته ای که در پیشگوئیهای یهودیان میباشد پیشگوئی دانیال است که در آن کشور متحد مادو پارس را در شکل قوچ دوشاخ «ذوقرنین » ممثل کرده است ولی سخنی که در این پیشگوئی دلالت کننده بر اسکندر مقدونی است ، باید الحاقی باشد. اما جزء اول از آن که متعلق به ظهور کورش است ناچار میبایست در آن عصر شهرت یابد و احتمال قوی میرود که آناً در آن زمان شهرت یافته است و ازینرو کورش آنرا بحسن قبول تلقی کرده است و در صفحات بعد درباره ٔ مجسمه ٔ سنگی کورش که در حفریات ایران بدست آمده است سخن خواهیم راند چه آن مجسمه باقصی الغایه مطلب را روشن میکند اما قرائن و اخبار تردید محققان جدید را در وجود دانیال ، تأیید نمیکند. ممکن است سفر دانیال اسطوره ٔ منحوت و اختراعی باشد ولی کلام محتوی آن لابد دارای اصلی حقیقی است . اگر کلیه ٔ قصه ٔ دانیال را نپذیریم ناچار باید تسلیم شویم که شخصی بدین نام پیدا شده و بسبب علم و حکمت خود در شهر بابل بکامیابیهائی نائل آمده است .؟
علائق یهود و زردشتیان :
اینک بناحیه ٔ مهم دیگری از بحث مینگریم . نباید فراموش کنیم که کورش از پیروان مذهب مزدیسنا یعنی دین زردشتی بوده این امر از مسائلی است که در علاقه ٔ میان ایرانیان و اسرائیلیان اهمیت خاصی دارد. معلوم است که مذهب بت پرستی در جهان عمومی و همه ٔ عالم را فرا گرفته بود فقط دو گروه از آن استثنا بودند: یهود و زردشتیان این دو دین از تمام وجوه و اشکال وثنیت اجتناب میورزیدند. و در تاریخ صاحبان این دو دین مجالی برای اعتراف بوثنیت نیست . مادامی که مسئله بدینسان باشد معقول است که فرض کنیم کورش پس از غلبه بر بابل ، آنگاه که عقاید و احکام اخلاقی دین یهود بدو رسید، دریافت که تصورات دینی آنان بسیار بتصورات دینی وی نزدیک است پس این نزدیکی طبیعی وی را به احترام ایشان برانگیخت و پیشگوئیهای ایشان را با میل خالصی تلقی کرد.
در اینجا موضوع دیگری است که سزاوار تدبر است : مورخان عرب هنگامی که توجه بتدوین تاریخ پیش از اسلام کردند، در روایات اسرائیلی نکاتی یافتند که زردشت و پیروان وی را به انبیاء بنی اسرائیل ارتباط میداد. طبری این روایات را ذکر کرده و مورخان پس از وی بدانها استشهاد جسته اند. شکی نیست که این روایات باطل و واهی و بی اصل است ولی وجود آنها بر این دلالت میکند که فکرتی یهودی وجود داشته که هدف آن نزدیکی بدین زردشتی بوده است و این فکرت بمرور ایام شکل روایات خرافی گرفته و همچنان ترویج میشده و تکامل می یافته تا بجائی که یهودیان را واداشته است که دعوی کنند که دین زردشتی مقتبس از دین آنهاست و زردشت و جانشینان او شاگردان انبیاء بنی اسرائیل بوده اند.
عقیده ٔ دینی و ملی یهود در شأن کورش :
در مطالب گذشته آراء ناقدین جدید اسفار یهودی را ذکر کردیم . ولی این قسمت بحث مورد توجه ما نیست ، و نیز آیا پیشگوئیها پیش از وقوع حوادث آمده یا پس از آن اختراع شده است ؟ تأثیری در آنچه ما در صدد تحقیق آن هستیم ندارد. آنچه را که ما میخواهیم خواننده را بدان متوجه کنیم عقیده ٔ ملی یهود در این مسئله است . معلوم است که اسفار یشعیاه و یرمیاه و دانیال بی اختلافی از کتب الهامی یهود است . آنها ایمان دارند که هر آنچه پیشگوئی آمده است پیغمبران زمانی دراز پیش از وقوع حادثه ها از آنها خبر داده اند و حوادث حرف بحرف آنها را تصدیق کرده است و همچنین یهود عقیده ٔ راسخ دارند که ظهور کورش از جانب خدا بوده است . خدای او را برای نجات بنی اسرائیل از بلای عظیمی که دامنگیر آنان بود و برای تجدید عمارت اورشلیم برانگیخته است . پس کورش در کلام یشعیای نبی بشبان خدا و مسیح وی ملقب شده و گفته شده است که وی اراده ٔ خدا را اجرا میکند و خدا او را بنام خود ندا کرده و برای حمایت بنی اسرائیل و کوچ دادن ایشان فرستاده است . و در رؤیای دانیال کورش در صورت قوچ دوشاخ «ذوقرنین » مجسم شده و یشعیاه او را در شکل «عقاب شرق » دیده . پس عقیده ٔ ملی یهود در این باب واضح و روشن است . و این عقیده ثابت میکند که ایشان مستند به أسفار مقدس خود تصور میکردند که کورش ذوالقرنین یعنی صاحب دوشاخ است و ظهور وی را مصدق بشارات الهامی انبیای خود میدانستند. مادامی که امر چنین باشد پس طبیعت حال حکم میکند که مقصود در سؤال یهود از «ذوالقرنین » تنها شخص کورش است و بس ، یعنی همان پادشاهی که دانیال وی را در شکل قوچ «لوقرانائیم » یعنی «ذوالقرنین » دیده هم اوست . زیرا لفظ «قرن » در دو لغت عربی و عبری مشترک است و بطور قطع یهود عرب کورش را «ذوالقرنین » مینامیدند و روایت سدی که در صفحات پیش آنرا ذکر کردیم نیز این تفسیر را تأیید میکند. زیرا در آن روایت آمده است که یهود گفتند که ذوالقرنین در توراةفقط یکبار ذکر شده است و آن هم تنها در سفر دانیال است . بسبب این تفسیر سایر اشکالات یکباره برداشته میشود. پس اکنون نیازی نیست که کلمه ٔ «قرن » را از معنای لغوی عام آن به معنی دیگری برگردانیم . و همچنین لزومی ندارد در وادی تأویلات و تکلفات بارده گمراه شویم . پس شخصیت تاریخی ذوالقرنین در پیشاپیش چشم ما روشن شد. اما آنچه را که قرآن از احوال ذوالقرنین ذکر کرده در آینده ٔ نزدیک خواهیم دید که سوانح کورش مطابقت کامل با آن دارد بی آنکه در این تطبیق بخود رنجی دهیم .
آگاهی بر مجسمه ٔ سنگی کورش :
نخستین بار که تفسیر ذوالقرنین مذکور در قرآن بکورش در ذهن من خطور کرد هنگامی بود که سفر دانیال را مطالعه میکردم . آنگاه بر آنچه مورخان یونان نوشته بودند مطلع شدم و در نتیجه این عقیده را بر نظریه های دیگر ترجیح دادم . ولیکن دیگر دلیل دیگری خارج از توراة بدست نیامده و در سخنان مورخان یونان هم چیزی که مایه ٔ روشن کردن این لقب باشد یافت نشد. سالها گذشت تا این که مشاهده ٔ آثار عتیقه ٔ ایران و مطالعه ٔ مصنفات دانشمندان آثار درآن باره برای من امکان پذیرفت از آن پس پرده برداشته شد و پیدایش یک کشف «علم الاَّثار» باستان شناسی دیگر شکوک را نیز از میان برد و در نزد من ثابت شد که مقصود از ذوالقرنین بی شک و تردید فقط کورش است و بس ، بنا بر این دیگر نیازی نیست که از شخص دیگری بجز وی تحقیق کنیم . آن کشف باستانشناسی «علم الاَّثار» مهم مجسمه ٔ سنگی کورش بعینه است . که آنرا ایستاده در جایگاهی دور از پایتخت قدیم ایران استخر، قریب پنجاه میل برکرانه ٔ نهر «مرغاب » یافته اند و جیمس موریه نخستین کس است که از وجود آن خبر داد آنگاه پس از سالها سیر رابرت کیر پرتو بمحل مجسمه رفته و آنرا مورد تفحص دقیق قرار دارد و صورتی از مجسمه با مداد ترسیم و نشر کرد، و این رسم در کتاب سیاحت وی به ایران و گرجستان بطبع رسیده است و سپس القس فارستر بسال 1851 م . در مجلد دوم کتاب خود درباره ٔ مجسمه سخن رانده و بدان بر نصوص توراة استدلال کرده و همچنین صورتی از مجسمه واضح تر از نخستین منتشر کرد. و تا این زمان هنوز خواندن خط میخی کشف نشده بود ولی فقط ثابت شده بود که مجسمه از سیروس یعنی کورش است نه دیگری . تحقیقات متأخرین بدان سان این موضوع را تأیید کرد که کمترین مجال شک باقی نگذاشت . سپس هنگامی که نویسنده ٔ نامورفرانسوی دیولافوا کتاب خود را در باره ٔ آثار قدیم در ایران تألیف کرد در آن کتاب صورتی از مجسمه که عکس برداری شده بود انتشار داد و مردم آنرا بط
ترجمه مقاله