ترجمه مقاله

راجع

لغت‌نامه دهخدا

راجع. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) زنی که شوهرش بمیرد و او بخانه ٔ مادر و پدر خود بازگردد و اما این چنین مطلقه را مردوده گویند. || مرغ که از گله ٔ خود بازگردد. || ناقه که دم بردارد. و ماده خر که دم بردارد و کمیز بطوری اندازد که آبستن نماید و چنان نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، رَواجِع. (منتهی الارب ). || برگشت کننده . (ناظم الاطباء). بازگردنده :
و گر آبی بماند در هوا دیر
بمیل طبع هم راجع شود زیر.

نظامی .


هرچه بینی سوی اصل خود رود
جزو سوی کل خود راجع شود.

مولوی .


نور مه راجع شود هم سوی ماه
وا رود عکسش ز دیوار سیاه .

مولوی .


|| سیاره ای که حرکت وی بر خلاف توالی بروج بنظر می آید. (ناظم الاطباء) :
اگر ز عزم و ز حزم تو آفریده شدی
بطبع راجع و هابط نیامدی اختر.

مسعودسعد.


باز گردم چو ستاره که شود راجع از آنک
مستقیم ره امکان شدنم نگذارند.

خاقانی .


|| نام عصبی است که آن را عصب الراجع گویند. صاحب ذخیره آرد : مردی را حاجت افتاد که او را بدستکاری و آهن علاج کردند و آن عصب که او را عصب الراجع گویند برهنه شد و هوای سرد بدان عصب رسید، آواز او باطل شد و دیگری را علاج خنازیر کردند و از جانب او عصب الراجع بریده شد و آواز او یک نیمه باطل شد. (ذخیره خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله