راز کردن
لغتنامه دهخدا
راز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راز گفتن . گفتن سرّ خود با کسی :
شب خیز که عاشقان بشب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند.
یارب چه بود آن شب کان ماهروی من
با من بخلوت اندر تا روز راز کرد.
یک شبی مجنون بخلوتگاه ناز
با خدای خویشتن میکرد راز.
بر من شبی نمیگذرد کز جفای تو
تا روز راز دل نکنم با خدای تو.
مناجاة؛با کسی راز کردن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). || نهفتن . پنهان کردن . پوشیده داشتن :
به آغالش هر دو آغاز کرد
بدی گفت و نیکی همه راز کرد.
ز مهراب و زال آن سخن راز کرد
نخستین از آن جنگ آغاز کرد.
|| نجوی کردن . آهسته و بیخ گوشی سخن گفتن :
همی رفت از زمین بر آسمان گرد
تو گفتی خاک با مه راز میکرد.
شب خیز که عاشقان بشب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند.
عبداﷲ انصاری .
یارب چه بود آن شب کان ماهروی من
با من بخلوت اندر تا روز راز کرد.
معزی .
یک شبی مجنون بخلوتگاه ناز
با خدای خویشتن میکرد راز.
مولوی .
بر من شبی نمیگذرد کز جفای تو
تا روز راز دل نکنم با خدای تو.
باقر کاشی .
مناجاة؛با کسی راز کردن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). || نهفتن . پنهان کردن . پوشیده داشتن :
به آغالش هر دو آغاز کرد
بدی گفت و نیکی همه راز کرد.
ابوشکور.
ز مهراب و زال آن سخن راز کرد
نخستین از آن جنگ آغاز کرد.
فردوسی .
|| نجوی کردن . آهسته و بیخ گوشی سخن گفتن :
همی رفت از زمین بر آسمان گرد
تو گفتی خاک با مه راز میکرد.
(ویس و رامین ).