ترجمه مقاله

راستکاری

لغت‌نامه دهخدا

راستکاری . (حامص مرکب ) عمل راستکار. درستکاری . دیانت . تدین . درستی :
گر امید تو رستگاری بود
در آن کوش تا راستکاری بود.

دقیقی .


راست کاری پیشه کرده ست از برای آنکه نیست
در قیامت هیچکس جز راستکاران رستگار.

انوری .


چند سالم یتاقداری کرد
راست بازی و راستکاری کرد.

نظامی .


نیک دانید کانچه می گویم
راستکاری و راستی جویم .

نظامی .


اندرین رسته راستکاری کن
تا در آن رسته رستگار شوی .

سعدی .


تسدید؛ راستکاری . (منتهی الارب ). و رجوع به راستکار شود.
ترجمه مقاله