ترجمه مقاله

راضع

لغت‌نامه دهخدا

راضع. [ ض ِ ] (ع ص ، اِ) رضیع. شیرخواره . بچه ٔ شیرخواره . (دهار) (مهذب الاسماء). مکنده ٔ شیر از پستان مادر. ج ، رُضَّع. (اقرب الموارد). || مرد بخیل ناکس . (منتهی الارب ). ج ، رضع و رُضّاع . (منتهی الارب ). سخت بخیل . (مهذب الاسماء). لئیم . ج ، رضع. ورضاع . (اقرب الموارد). لئیم و خسیس . (از المنجد). اصل آن این است که مردی بوده که شتر و گوسفند داشته وبرای اینکه صدای دوشیدن آنها شنیده نشود آنها را نمی دوشیده بلکه می مکیده است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شبانی که از بخل با خود شیردوشه ندارد و هرگاه از وی احدی شیر طلبد عذر عدم شیردوشه پیش آرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سائل ستیهنده . و فی المثل لئیم راضع، در حق کسی گویند که در بخل بغایت رسیده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سائل و گدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || آنکه خلاله ٔ دندان خود را بخورد تا از طعام چیزی فوت نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دندان شیر. دندان شیری . دندانهای نخستین کودک . ج ، رواضع. (یادداشت مؤلف ). دندان شیرخواره . ج ، رَواضِع. (دهار).
ترجمه مقاله