ترجمه مقاله

رافع

لغت‌نامه دهخدا

رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) طائی سنبسی ، ابن عمروبن جابربن حارثةبن عمروبن محصن ابوالحسن طائی سنبسی . وی را ابن عمیرة نیز می خواندند و گویند او همان رافعبن ابی رافع است ولی خلیفةبن خیاط بین رافعبن عمیرة که خالدبن ولید را در راه سماوه از عراق بشام هدایت کرد و خود از تابعان بود ورافع بن عمرو (ابن ابی رافع) که درباره ٔ غزوه ٔ ذات السلاسل روایتی دارد و خود از اصحاب بود فرق گذاشته است ، اما این گفته درست بنظر نمیآید و اختلاف در نام پدر اوست . رافع در جاهلیت در شمار راهزنان بود ولی پس از پذیرفتن اسلام دست از تبهکاری برداشت و بهدایت و راهنمایی مسلمانان پرداخت . (از الاصابة ج 2 قسم اول ).
ترجمه مقاله