ترجمه مقاله

رام کردن

لغت‌نامه دهخدا

رام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست آموز کردن .(ناظم الاطباء). نرم کردن . از سرکشی بدر آوردن . از توسنی بنرمی آوردن . اهلی ساختن . خویگر کردن . اهلی کردن . اخت کردن . مقابل توسن کردن . مقابل بدرام کردن : اخداء؛ رام و خوار کردن کسی را. تخییس ؛ رام کردن کسی را. خیس ؛ رام کردن کسی را. (منتهی الارب ) :
که نام نیکو مرغی است فعل نیکش دام
ز فعل خویش بدان دام رام باید کرد.

ناصرخسرو.


گفتم هوا بمرکب خاکی توان گذاشت
گفتا توان ، اگر بریاضت کنیش رام .

خاقانی .


ره انجام را زیر زین رام کرد
چو انجم در آن ره کم آرام کرد.

نظامی .


- امثال :
عقل انسان میتواند شیر درنده را هم رام کند . (از بنقل فرهنگ نظام ).
|| مطیع فرمان نمودن . (ناظم الاطباء). مطیع و محکوم کردن . (از ارمغان آصفی ). مطیع کردن . باطاعت درآوردن . فرمانبر ساختن . فرمانبردار کردن . بزیر فرمان درآوردن :
جهان را بفرمان خود رام کرد
در آن رام کردن کم آرام کرد.

نظامی .


گشت چو من بی ادبی را غلام
آن ادب آموز مرا کرد رام .

نظامی .


سلیمانم بباید نام کردن
پس آنگاهی پری را رام کردن .

نظامی .


گریه با من رام کرد آن دلبر بیگانه را
کی فتد مرغی بدامی گر نریزی دانه را.

عیسی یزدی (از ارمغان آصفی ).


|| راست کردن . نشانه گرفتن . با هدف تراز کردن . یکراست روان کردن بسوی نشانه :
بسوی زفر کردم آن تیر رام
بدان تا بدوزم دهانش بکام .

فردوسی .


و رجوع به رام در معنی «روان » و «مقابل سرکش در جمادات » شود.
ترجمه مقاله