ترجمه مقاله

راهبان

لغت‌نامه دهخدا

راهبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) رهبان . محافظ و نگاهبان راه . (ناظم الاطباء). محافظ راه . (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 11) (ملخص اللغات حسن خطیب ) : راهبانان بر سر کوه بنشاندند. (مجمل التواریخ و القصص ).
بهر راهی رباطی کرد و خانی
نشسته بر کنارش راهبانی .

(ویس و رامین ).


چو گفتار آن رادمردان شنید
سبک راهبان سوی یوسف دوید
چنین گفت با راهبان همچو باد
مر آن قوم را کن بگفتار شاد.

(یوسف و زلیخا).


بدروازه آمد سبک راهبان
بگفتارشان برگ داد و زبان .

(یوسف و زلیخا).


بپرسید از ایشان یکی راهبان
که با من بگویید نام و نشان .

(یوسف و زلیخا).


|| مسافر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رَصّاد. (یادداشت مؤلف ): ارصاد؛ راهبان نشانیدن . (ترجمان القرآن ). || دزد و راهزن و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء).دزد. (آنندراج ).
ترجمه مقاله