راهسنج
لغتنامه دهخدا
راهسنج . [ س َ ] (نف مرکب ) سنجنده ٔ راه . که راه سنجد.که سنجش راه کند. کسی که نیک و بد راه را خوب دریابد و سلوک کند و بی محابا برود. (از بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ) (از آنندراج ). || گام سنج . قدم شمار. (یادداشت مؤلف ). || بمجاز، بمعنی مطلق راهرو. (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ) :
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد برنج .
چو آمد فرستاده ٔ راه سنج
بدارا سپرد آن گرانمایه گنج .
|| مسافر. || سیاح . (ناظم الاطباء).
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد برنج .
نظامی (از بهار عجم ).
چو آمد فرستاده ٔ راه سنج
بدارا سپرد آن گرانمایه گنج .
نظامی (از بهار عجم ).
|| مسافر. || سیاح . (ناظم الاطباء).