ترجمه مقاله

راهنمونی

لغت‌نامه دهخدا

راهنمونی . [ ن ُ / ن ِ /ن َ ] (حامص مرکب ) رهنمونی . عمل راهنمون . هدایت و دلالت . (ناظم الاطباء). دلالت . هدایت . راهنمایی . رهنمایی .ارشاد. ارائه ٔ طریق : و به راهنمونی مهران شنان که از فالگویان ترکان شنیده بود... (مجمل التواریخ و القصص ). و رجوع به راهنمایی و رهنمایی شود.
- راهنمونی کردن ؛ راهنمایی کردن . رهنمایی کردن . هدایت کردن . راهنماشدن . ارشاد داشتن . دلالت کردن : و یعقوب [ بن لیث ] به بتو رسید بامداد و شاهین بتو راهنمونی کرد. (تاریخ سیستان ).
گر به گروگان خود بیابم توفیق
راهنمونی کنم به ...ر سراکار.

سوزنی .


ترجمه مقاله