ترجمه مقاله

راهگذر

لغت‌نامه دهخدا

راهگذر. [ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) رهگذر. گذرنده از راه . عابر. که از راه بگذرد.که از راه عبور کند. عابر سبیل : چون باسترآباد رسید مردی را دید، راهگذاری گفت از کجا می آیی ؟(تاریخ طبرستان ). || مسافر. (ناظم الاطباء). || ابن سبیل . (یادداشت مؤلف ). کسی که متمول است ولی در غربت بعلتی تهی دست و فقیر میشود. || معبر و طریق و راه و گذرگاه . (ناظم الاطباء). رهگذر. محل عبور : چون از مکه بشام روی ، راهگذر بدین شهر سدوم باشد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).و این راهگذری است معروف ... (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
از لب جیحون تا دجله ز بسیار سپاه
چون ره مورچگان است همه راهگذر.

فرخی .


خرپشته زده ایمن نشسته و آنهم خطا بود که بر راهگذر سیل بودند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
تو هیچ کسی ورده شعر و پدرت هم
من وصف شما گفتم و در راهگذر ماند.

سوزنی .


دی جانب زرغون بیکی راهگذر بر
افتاد دو چشمم بیکی طرفه پسر بر.

سوزنی .


درویشی بر راهگذر ایشان بود. (انیس الطالبین ص 201).
آن چه شعله است کزآن راهگذر می آید
یا چه برقیست که دایم بنظر می آید.

ملک الشعراء بهار.


ترعه ؛ راهگذر آب سوی نشیب . (دهار). حلقوم ؛ راهگذر نفس . (یادداشت مؤلف ). شرج ؛ راهگذر آب . (دهار). مسیل ؛ راهگذر آب به نشیب . راهگذر سیل . (دهار). معبر؛ راهگذر. (یادداشت مؤلف ). مجاز، راهگذر. ناصر؛ راهگذر بسوی وادی . نشج ؛ راهگذر آب . نواشغ؛ راهگذرهای آب در وادی . (منتهی الارب ). || راهنما. || دره ٔ تنگ در میان دو کوه . (ناظم الاطباء). رهگذر. || نای و حلقوم . (ناظم الاطباء). راهگذار. || راهنما. (ناظم الاطباء). راهگذار. || سرگذشت . (ناظم الاطباء). راهگذار. || سوغاتی که مسافر از راه آورد. (ناظم الاطباء). راهگذار. || عبور. گذر. گذار : پیش از آن که بحاکم رسند راهگذر ایشان بر حمام در آهنین بود. (انیس الطالبین ص 186).
- راهگذر کردن ؛ عبور کردن . گذر کردن . گذشتن :
یک شب از نوبهار وقت سحر
باد بر باغ کرد راهگذر.

مسعودسعد.


ترجمه مقاله