ترجمه مقاله

راوق

لغت‌نامه دهخدا

راوق . [ وَ ] (معرب ، اِ) راوک . راووق . پالونه . پاتیله . خنور.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مأخوذ از پارسی «راوک ». (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). پالونه ٔ شراب یعنی جامه و غیره که بآن شراب صاف کنند. (از صراح اللغة) (از رشیدی ) (غیاث اللغات ). پالونه . (تفلیسی ) (شرفنامه ٔ منیری ). این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق با دو واوست و بمعنی صافی یعنی آنکه بوسیله ٔ آن مایعات را تمیز و صافی کنند. (شرفنامه ٔ منیری ). آن است که زگال بید را در کیسه کرده و ظرفی در زیر آن گذارند و شراب در آن زگال ریزند که از زگال گذشته در آن ظرف ریزد و صافی شده در ظرف آید و رنگش در کمال سرخی و صفا شود. (فرهنگ اوبهی ). ابن حاج نوشته که راووق بر وزن فاروق است بمعنی پالونه ٔ شراب نه راوَق ، ولی حق این است که راوَق مخفف راووق است که واو ثانی را حذف کرده ، واو اول را فتح داده اند زیرا که در کلام عرب ، فاعل بضم عین نیامده است . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین .

خاقانی .


پالوده ٔ راوق ربیعی
خاک قدم تو از مطیعی .

نظامی .


خمر کلمات او بر راوق نقد و ارشاد پدر صفا یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255). و رجوع به راوک و راووق شود. || (ص ) صافی از آب و جز آن .(یادداشت مؤلف ) :
عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته .

خاقانی .


|| (اِ) کاسه ای که بدان شراب را صاف و روشن کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). || کاسه ٔ شراب . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) :
دولتش باقی و نعمت بفزون
راوقی بر کف و معشوق ببر.

فرخی .


|| شراب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء).می . (دهار). راوق بمعنی شراب مجاز باشد به اطلاق مسبب بر سبب . پالوده ٔ شراب . (یادداشت مؤلف ) :
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزه ٔ عزلت
کلوخ انداز را، از دیده راوق ریز ریحانی .

خاقانی .


برق تویی و بید من ؛ سوخته ٔ توام کنون
سوخته بید خواه اگر راوق عیدپروری .

خاقانی .


گر همه مستند از آن راوق ، منم هم مست ازآنک
خون چشم راوق افشان درکشم هر صبحدم .

خاقانی .


الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک
زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده .

خاقانی .


بیا ساقی آن راوق روحبخش
بکام دلم درفشان چون درفش .

نظامی .


من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم .

حافظ.


از خبرت ما جز غم و آسیب نزاید
از راوق خم خیز و مرا بیخبر انداز.

قاآنی .


ترجمه مقاله