ترجمه مقاله

رایج

لغت‌نامه دهخدا

رایج .[ ی ِ ] (ع ص ) رائج . اسم فاعل از «روج ». روا. (دهار)(ناظم الاطباء). روان و جاری . (منتهی الارب ). روان . (دهار). مقابل ناروا. که بستانند. که بردارند. مقابل نارایج که بهیچش نستانند. خریدارگیر. هر چیز که روایی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عمومی باشد. (ناظم الاطباء).
- رایج الوقت ؛ بمقتضای وقت و ترتیبات زمان . (ناظم الاطباء).
|| زری که در دارالضرب مسکوک شده باشد. مقابل خارج که آن کم عیار و قلب است . (آنندراج ) (بهار عجم ). روا. سره . مقابل ناسره . مقابل دغل . مقابل مغشوش . جاری . که بردارند. که در مبادلات بجای کالاقبول کنند. که باارز باشد و در برابر کالا یا پول کشور دیگر بپذیرند و تبدیل کنند. که در همه دیار بپذیرندش . مقابل ناروا که در دیار غربتش بهیچ نستانند. که در کشور و مبادلات تجارتی روا و روان باشد. درجریان .درگردش . سابقاً عبارت «رایج مملکت ایران » بر سکه منقوش بود :
رسته ٔ دهر و فلک دیده ونشناخته
رایج این را دغل ، بازی آن را دغا.

خاقانی .


مشاهرات و میاومات ایشان رایج میرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- پول رایج ؛ پول روان . جاری و متداول . (ناظم الاطباء).
- رایج بودن ؛ روا بودن . رواج داشتن . جاری بودن . روان و سایر بودن . در گردش بودن . روایی داشتن .
- سکه ٔ رایج ؛ سکه ٔ روان . سکه ٔ درگردش . سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول :
بی اصول قدمش سکه ٔ رایج نزنی
خارجی واقف دم باش که خارج نزنی .

میرنجات (از آنندراج ).


ترجمه مقاله