ترجمه مقاله

رای خواستن

لغت‌نامه دهخدا

رای خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب اظهار نظر. درخواست اظهار عقیده : و با یحیی بگفت و رای خواست یحیی گفت علی مردی جبار و ستمکار است و فرمان خداوند راست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 416). و به وزیر [ خواجه احمد عبدالصمد ] در این معنی نبشته آمد و رای خواسته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 545). چون بر این حال امیر واقف گشت ... خالی کرد و در این باب رای خواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343). پدر ما خواست که ولیعهدی وی را باشد و اندر آن رای خواست از وی [ از آلتونتاش ] و دیگر اعیان . (تاریخ بیهقی ). امیر در این وقت بباغ صدهزاره بود خلوتی کرد با سپاهسالار و اعیان و حشم و رای خواست تا چه باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404).
ترجمه مقاله